#نگهبان_آتش_پارت_141
بامن چیکار کردی؟
اگه فکر کردی با این کارا پا پس میکشم کور خوندی.. از کمد لباس خواب خرسیم رو بیرون آوردم و پوشیدم وارد سرویس بهداشتی که تو حمام بود شدم و صورتم رو شستم.. و با حوله خشک کردم
معدم ضعف داشت اما چاره ای نبود باید تحمل میکردم.. چراغ رو خاموش کردم و با روشن کردن شب خوابی که به شکل عروس بود اتاق کمی روشن شد
یاد سیاهی مرموز چشمای اون مرد..
از تاریکی میترسیدم.. زیر پتو خزیدم و برای تموم شدن این شب لعنتی چشم بستم و تمام سعیم رو بر فکر نکردن به اون چشما.. و خوابیدن به کار گرفتم تا این که نفهمیدم کی خوابم برد..
صبح با بی حالی چشم باز کردم آفتاب تا وسط اتاق اومده بود به ساعت روبروم نگاه کردم.. هشت بود.. با کمک دستم خودم رو بالا کشیدم و ملحفه صورتی رو کنار زدم.. دو دستم رو لبه ی تخت گذاشتم و پاهام رو آویزون کردم..
به ناگاه فکرم به سمت دیشب کشیده شد و اون مرد..
دلم لرزید چه حسی داشتم؟ هیچی جز این که اون زن منو مقابل یک غریبه کوچیک کرد.. آه کشیدم
واقعا چرا منو حتی یه ذره هم دوست نداشت.. اصلا دوست داشتن نه.. یعنی حتی یه حس خوب هم نسبت به من تو وجودش حس نمی کرد؟
توهمین افکار غرق بودم که باصدای در ترسیده توجام پریدم.. نگاهم به در بود کسی دستگیره در رو پایین کشید و وقتی متوجه قفل بودنش شد باز به در کوبید
-صدف خانم؟
شکوه بود نفسی از سر راحتی کشیدم.. حرفی نزدم که باز صدام کرد:
-خوابین؟
حرصی گفتم:
-نه ولم کنید مگه مهمه بیدارم یانه؟
-وا؟ این چه حرفیه؟
از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم.. نمیدونم چرا اما دلم میخواست کسی نازم رو بخره..
romangram.com | @romangram_com