#نگهبان_آتش_پارت_128

-عه.. این چه حرفیه.. تو..

نگاه جدیم رو که دید با خنده گفت:

-ای بابا تو چه حساسی.. بذار باهم راحت باشیم

لبام رو برای هر گونه حرف نابه جایی روی هم فشردم تحمل این زن از سختی گذشته بود کنارم که قرار گرفت باز بوی عطرش حالت تهوع بهم داد دست های کثیفش رو دور بازوم حلقه کرد ومن بالاجبار سکوت کردم..

-بامن بیا.. اووف از دست این خدمت کار های احمق

نگاهم به گلدون گل های رز هلندی بود..

-صدبار گفتم بامهمون های ویژه ی من باید چطور رفتار کنن..

از دوپله ای که از دوطرف باپرده های سلطنتی تزیین شده بود بالا رفتیم

چطور هیچ چیز عوض نشده بود؟ مبل های چرم اصل که به سلیقه مادرم خریداری و حتی چیده شده بودن، دست نخورده بودند.. قلبم به کوبش افتاد و من ترسیدم از این صدای کر کننده که منو رسوا کننوو

-بیا اینجا بشین

سر چرخوندم به یک مبل اشاره کرد بی معطلی نشستم خودش هم روی نزدیک ترین جا نشست و روبه اون دختر که هنوز ایستاده بود گفت:

-چرا ایستادی؟

انگار به خودش اومد هول شده گفت:

-چ چی؟

ولیلی بلند خندید..

-باتوهم بیا پیش ما.. از وقتی ایشون اومدن همش خیره هستی

وبه من نگاه کرد در همون حال ادامه داد:

-اگه دوست داری بیا بشین..

زیر لب چشمی گفت و روبروی من نشست


romangram.com | @romangram_com