#نگهبان_آتش_پارت_112

-به من هیچ ارتباطی نداره اما

چشم ریز کردم..

-اون دختر.. خانم پاکمهر رو میگم

به پشتی صندلی تکیه زدم واز کشو پاکت سیگاری بیرون آوردم

متوجه تمام اعمال و رفتارش بودم اون سیگار رو دوست نداشت و این اصلا اهمیتی برام نداشت. یکی بین لبام گذاشتم

-میدونید اون خیلی به این کار نیاز داره

بافندک طلاییم روشنش کردم و پک عمیقی زدم در حالی که دودش رو بیرون می فرستادم با آرامش گفتم:

-حق باشماست..

لباش خندید

-این موضوع به شما ارتباطی نداره

به وضوح جا خورد اما خودش رو نباخت تنها به سینه صاف کردن اکتفا کرد..

-گرچه که من نیازی به توضیح نمی بینم اما دونستنش خالی از لطف نیست.. تلفن شرکت رو اشغال می کنه برای صحبت های غیر ضرور و سهل انگاری در وظایفش.. اخراج یا استخدام افراد به عهده ی منه و من دلایل قانع کننده ای دارم.. ضمنا رفتار ایشون خلاف نیازمندیشون هست.. تمام این برخوردها از ایشون یعنی به این کار نیاز ندارن.. آدم نیازمند و مشتاق به کار هم فراوون..

باز داشتم کلافه میشدم اما در نهایت خونسردی جمله م رو تموم کردم:

-این قابل بخشش نیست باید منو شناخته باشین و بدونین که سود و ضرر شرکت برای من از هرچیزی با اهمیت تره....

-بله ولی..

-کافیه..

بالحن تندی ادامه دادم:

-گفتم بیای واسه کار نه دفاع.. خوب متوجه هستی چه اندازه وقت تلف کردی؟ از شما بااون جایگاهت در شرکت بعیده بخاطر منشی با من بحث کنی

-بله شرمندم شما بهتر صلاح کارو می دونید من فقط خواستم کمکی کرده باشم


romangram.com | @romangram_com