#نسل_عاشقی_پارت_41
دیگه طاقت نیاوردم و با جیغ زدن گفتم
من-داری بابا میشییییی
رایان+چی بگو جان من
من-صد بار گفتم جونتو قسم نخور اره
رایان+مهلا عاشقتم هم عاشق تو هم عاشق اون بچه تو شکمت.....
رایان+اوه ببخشید عزیزم حواسم نبود
من-عزیزم برو لباست رو عوض کن منم سفره رو میندازم
رایان+چشم نفسم
رایان رفت و من همینطور که سفره رو مینداختم به رایان فکر میکردم چشماش چه برقی زد وقتی گفتم داری بابا میشی خواستم ظرف لازانیارو از تو فر درارم که رایان نزاشت گفت
رایان+برو کنار ببینم خودتو میسوزونی
من-باش جیگرم
رایان+جیگر به فدات
من-رایان امشب روشنا و مهرداد میان خونه
رایان+باشه تو خونه همه چیز داریم
من-اره جیگرم داریم
نشستیم و غذامون رو خوردیم
من-رایان عزیزم اگه خسته ای برو استراحت کن
رایان+تا تو نیای نمیخوابم
من-برو منم ظرف هارو میزارم تو ماشین بعد میام
رایان+نچ میخوام با هم بریم
من-باشه
ظرف هارو گذاشتم تو ماشین و خواستم برم که رایان منو رو دستاش بلند کرد
من-ا رایان خودم میام
romangram.com | @romangram_com