#نسل_عاشقی_پارت_31
من-دیوونتم
رایان+میمیرم برات
من-امم خوب تا ته دنیا با هاتم
رایان+مهلا حالم خوب نیس کار دستت میدم ها
تا اتلیه حرف میزدیم که رایان هی حرف میزد و من با ی لبخند کلمو مینداختم پایین و اونم از خنده غش میکرد و منم قربون صدقش میرفتم اصن ی وضعی بود هااا مخم پاک تو افسایده خخخخخ
رایان+خوب عزیزم پاشو رسیدیم
بلند شد و اومد دستمو گرفت و باهم رفتیم سمت اتلیه رفتیم پیش عکاس و
رایان گفت +سریع تر عکسا رو بگیرید تا خانومم اذیت نشه
عکاس+باشه بفرمایید تو اون اتاق
باهم رفتیم
عکاس+خانومی شنلتو بردار تا عکس هارو بگیرم
من-میشه درنیارم
رایان+نچ نمیشه دربیار خانومم
با ی نگاه اژدهایی رایان رو دیدم که زد زیر خنده با کلی خجالت شنل رو دراوردم که رایان مثه دستگاه اسکنم کرد
عکاس+چه خوشگلی
من-ممنونم اگه میشه سریع تر بگیر
عکاس+چشم
خانومه کلی ژست گفت و ماهم انجام دادیم
عکاس+اقای داماد شما خیلی با احساس عکس میگیر همچنین عروس خانم انشاالله خوشبخت بشین
منو رایان-ممنون
رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه پدر جون حرکت کردیم چون خونه پدرجون بزرگ بود دیگه باغ نگرفتیم رایان پیاده شد و شنلمو کشید جلو طوریکه جلوی پامو به زور نگاه میکردم دیدم روشنا ازبس جیغ زده رنگش به البالویی تغییر کرده مهرداد اومد جلوم و منو به خودش فشار میداد منم فشارش میدادم عاشق تنها برادرم بودم برادری که ۴ سال تفاوت سنی داشتیم و مثه ی کوه پشتم بود اشک تو چشمام حلقه بسته بود چشمای مهرداد هم همینطور اوهوع 😮حالا روشنا داشت گریه میکرد برای من نه ها برای مهرداد تازه میگفت
روشنا+مهلا خیلی خری چرا اشک مهرداد رو دراوردی
من-تقسیر من چیه بعدشم داداشمه به تو چه یهو دیدم ی لبخند به پهنای شلوارکردی زده و داره منو میبینه
romangram.com | @romangram_com