#نسل_عاشقی_پارت_10
همه گفتن
+چرا
-میخوام عکس بگیرم شماکه صب با اون خر بازیتون نذاشتین من عکس بگیرم الان میخوام بگیرم
.رفتم بیرون حالا شب بود همه جا خیلی رمانتیک شده بود کنار راه شنی چراغ ها باغ رو خوشمل کرده بود رفتم سمت باغ و کلی عکس گرفتم....
****یک هفته بعد****
تو حال خودم بودم که ی صدایی شنیدم تو این ی هفته رایان مثه پروانه دورم میچرخید
رایان+مهلا
برگشتم و رایان رو تو نزدیک ترین حد ممکن دیدم ناخوداگاه ی قدم عقب رفتم و میخواستم برم تو باغالیا که رایان نذاشت.
رایان+خیلی صدات کردم ولی متوجه نشدی
من-امم کارم داری؟
رایان+نه!
من-ببخشید ولی میشه فاصله ی اسلامی رو نگه داری الانکه اسلام به خطر میفته.
تا اینو گفتم زد زیر خنده....خوش خنده
رایان+نه نگران نباش اتفاقی نمیفته مهلا
ازدهم در رفت و گفتم
من-جونم.
ی لبخند زدو گفت
رایان+چشماتو میبندی
من-برای چی نکنه میخدای بدزدی منو اهممم خدا کمک
رایان+نه مگه ادم عشقش رو میدزده.
ی لبخند زدمو چشمام رو بستم
رایان+باز نکنی ها
من-باشه
رایان+دستاتم بگیر جلو چشمات
romangram.com | @romangram_com