#ننه_سرما_پارت_7

_آخه فکر نمی کنین برای جواب ،شناخت بیشتری لازم باشه؟!

_بعله! البته! راستش شما حتما این چند ساله منو شناختین!یعنی رفتارم تو دانشگاه رو می گم! از نظر مالی م،خدمت ابوی هستم و تو بازار مشغول.یعنی هیچ مشکلی وجود نداره! خانواده هم که مؤمن هستند و در محل بسیار خوش نام.اینا رو می شه تحقیق کرد.خودمم که از نظر...

«ساکت شد.»

_از نظر چی؟

_عرضم به خدمت تون که از نظر علاقه ی قلبی نسبت به شما... یعنی کاملا مطمئن باشین!حتی چند بار استخاره هم کردم که بحمدلله همه خوب اومده! من فکر نکنم که از طرف من مشکل وجود داشته باشه.

«یه کمی سکوت کردم و بعد گفتم»

_باید به من وقت بدین .برای فکر کردن و تصمیم گرفتن ،باید با خانواده م صحبت کنم.

_البته! البته! اصل کار هم همینه.فقط اگه اجازه بفرمایین ،جهت آگاهی از خصوصیات همدیگه،گاهی تو دانشگاه ،چند دقیقه مزاحم اوقات تون بشم و ...

_اینم اجازه بدین بعد از مشورت با خانواده تصمیم بگیرم.

_چشم!چشم!

_پس فعلا خداحافظ!

_خدا به همراهتون!

_ممنون از تعریف هاتون!

«برای اولین بار خندید و اومد یه چیزی بگه که حرفش رو خورد!»

_چیزی می خواستین بگین؟!

_خیر ،یعنی چه جوری بگم؟!اگه یه تضمین کوچیک ...

_تضمین؟!

_یعنی اگه می شد بفهمم که نظر شما ،یعنی به همین صورت ظاهری ،نسبت به من...

_همون طور که خودتون گفتین ،هر چی خدا بخواد!

_البته! البته! به امید حق!

_خدانگهدار!

_خداحافظ شما! احتیاط بفرمایین ،این کوچه خلوته!

_چشم!ممنون!

_من هستم تا شما تشریف ببرین!

_ممنون!ممنون!

«از اینکه هنوز هیچی نشده می خواد ازم مراقبت کنه ،یه احساس شیرین بهم دست داد! یعنی چند تا احساس شیرین ! این و خواستگاری! اونم پسری که به قول دخترای دانشکده اووووم!

راستی چقدر همه چی زود می گذره! شایدم بعد از اینکه گذشت اینطور به نظر می آد! اما در زمان خودش ثانیه ها اندازه ی خودشون رو دارن و دقیقه ها اندازه ی خودشون رو ! کنار پیاده رو ایستادم و ساعت رو نگاه کردم.چند ساعت می شد که از خونه اومده بودم بیرون.ساندویچم که حتما سردِ سرد شده بود.

راه افتادم طرف خونه .همینطور اگه پیاده برم ،سه ربع دیگه خونه م.

یادمه اون شب خیلی با خودم فکر کردم و بعد از فکر زیاد تصمیم گرفتم که فعلا در مورد این مسئله چیزی به پدر و مادرم نگم.دلم نمی خواست جلوشون خجالت زده بشم.از کجا معلوم که حرف های سعید درست باشه؟!

سه چهار روز بعد سر و کله ش پیدا شد.اومد جلو»

_سلام.

_سلام سعید خان.حال شما؟

_ممنون ،شما چطورین؟

_ممنون،خوبم.

_خانواده ی محترم چطورن؟

_مرسی ،مرسی.

_مزاحم که نشدم ؟

_نه، اصلا!

_ببخشین تصمیم تون رو گرفتین؟

_تصمیم؟!

_یعنی فکراتون رو کردین

اِی یه فکرایی کردم!

_ببخشین،می شه بریم یه جای دیگه!

_سعید خان،اینجام خوبه! ما که کار بدی انجام نمی دیم!

_درسته ،کاملا اما من اینجا کمی معذبم ! اگه امکان داشته باشه...

_باشه،بریم!


romangram.com | @romangram_com