#ننه_سرما_پارت_5
_اسم من سعیده !
_خب !
_می خواستم اگه اجازه بدین در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم!
_خب ؟!
_البته خیلی وقته که دارم در موردش تأمل می کنم!
_خب ؟!
_برای همین دیگه امروز...
_بازم که دارین زمین رو نگاه می کنین!
_ببخشین!
_خب ؟!
_اگه بی ادبی نباشه ،بعدا خدمت می رسم !ببخشین!
«اینو گفت و رفت.از کاراش هم خنده م می گرفت و هم عصبانی می شدم! فرداش دوباره اومد .با یه سلام و بدون معرفی مجدد!»
_سلام.
_سلام سعید خان! حالتون چطوره؟
_الحمدلله.
_چیزی گم کردین؟
_نخیر! چطور مگه؟!
_آخه بازم دارین زمین رو نگاه می کنین!
_ببخشین!
_قدم بزنیم؟
_اینجا؟!
_خب آره!
_آخه اینجا صورت خوبی نداره!
_در مورد چی می خواستین با من صحبت کنین؟
_نگران نباشین! امر خیریست!
_چه جالب! حالا اون امر خیر چی هست؟
_ببخشین ! می شه بریم اون طرف تر؟
_خب ،آره! بریم.
_ببخشین آ! می شه شما برین و منم بعدش بیام؟!
_دارن تعقیب مون می کنن؟!
_بله؟!
_آخه برای یه اَمر خیر که جاسوس بازی لازم نیست!
_درسته اما می دونین ،در انظار معقول نیست که...
_باشه! باشه!
«راه افتادم کمی رفتم اون طرف تر که خلوت بود چند دقیقه بعد اومد و گفت:
_ببخشین!
_خواهش می کنم! حالا بفرمایید اَمر خیر چیه!
_می خواستم اگه امکانش براتون باشه ،یه جای دیگه قرار بذاریم که بتونیم راحت صحبت کنیم.
«یه نگاه بهش کردم و گفتم»
_خب اینو نمی شد همونجا بهم بگین؟!
_آخه اونجا وضعیت مناسبی نداشتیم! وسط حیاط ! جلو مردم!
_باشه! باشه! خب حالا کجا قرار بذاریم؟
_راستش من درست نمی دونم ! یعنی تا حالا...
_پارک خوبه؟
_بعله! بعله! عالیه!
_وقتی تعطیل شدیم ،پارک دانشجو!
romangram.com | @romangram_com