#ننه_سرما_پارت_134
_فکر کردی میذارم ارث و میراث بهت برسه؟! لاشخور!
«یه مرتبه یکی از وکلام دیگه نتونست خودشو کنترل کنه ! با عصبانیت برگشت و با فریاد گفت»
_لاشخور خودتی خانم! خجالت بکش! چند جلسه س داری به همه توهین می کنی؟!من نمی دونم چرا آقای قاضی انقدر ملاحظه ی شما رو می کنن! مادری که مادر باش! تازه کدوم مادر؟! این چند وقته عین یه ملاقاتی ،اونم یه روز در میون رفتی به بچه ت سر زدی! این زن بیچاره،شبانه روز کنارش مونده و ازش پرستاری کرده! اینا داغ سیره نه پیاز! شما ناراحتین...
_اعتراض دارم حاج آقا! آقای ورزاوند دارن غیر مستقیم دادگاه رو منحرف می کنن...
_اشکال نداره آقای دادستان! بذارین آقای قاضی بنده رو اخراج بفرمایند اما حرفامو می زنم!
خانم شما باعث شدین که اون جوون با حال و روز بَد پشت ماشین بشینه !در صورتی که می دونستین صرع داره و نباید عصبی بشه! شما از این ناراحت بودین که همسرش رو به شما ترجیح داده! همین!
ببخشین جناب قاضی ! دیگه نتونستم تحمل کنم! ایشون تا حالا هزار تا فحش و ناسزا به ما دادن ،من یه بار فقط جواب دادم!
«مادرش همینجوری مرتب به همه فحش می داد.وکلام دیگه جواب ندادن و به دستور قاضی پاسبان بردش بیرون! برای چندمین بار! یعنی هر بار که جلسه ی دادگاه تشکیل می شد، اواخرش از دادگاه اخراجش می کردن!
وقتی سکوت برقرار شد قاضی با مهربونی گفت»
_حرف بزن دخترم!
«یه نگاهی بهش کردم و گفتم»
_پویا چیزی از خودش نداره! یه باغه با یه ساختمون که اونم پدرش بهش داده! و من اینو می دونستم.
_بگو تو بیمارستان چه اتفاقی افتاد!
«یه لحظه سکوت کردم و بعد گفتم»
_من تمام دستگاه ها رو خاموش کردم!
«دادستان اومد یه چیزی بگه اما انگار پشیمون شد! تو دادگاه صدا از صدا در نمی اومد!»
_کار سختی بود! اما انجام دادم!
من آخرین تقاضای شوهرم رو انجام دادم!
خیلی سخت بود!
«بازم سکوت! هیچ کس چیزی نمی گفت حتی دادستان!»
_قبلش چی شد؟
«قاضی بود که می پرسید»
_با هم حرف زدیم!خیلی زیاد! از همون روزی که تونست حرف بزنه،یعنی با زحمت تونست حرف بزنه بهم می گفت که تمومش کنم اما من نمی تونستم!
اون روزخیلی با هم حرف زدیم! از گذشته! از روزهای آشنایی مون! از لحظاتی که با هم بودیم و همه شون خوب بودن!
بعد بهم گغت که چقدر دوستم داشته و داذه!
منم بهش گفتم که چقدر دوستش دارم!
بعد ازم خواست که تمومش کنم!
منم کردم!
«دور و برم رو نگاه کردم!همه فقط مات شده بودن به من!»
_فکر نکردی که بعدش اعدامت می کنن!
«نگاهش کردم!»
_مگه الان زنده هستم؟!
شما چیزی رو نمی تونید از من بگیرید که چند ماه پیش از دست دادم!
من شوهرم رو از دست دادم! چند ماه پیش!
من زندگیم رو از دست دادم!
من عشقم رو از دست دادم!
چیزی دیگه از من نمونده که به خاطر از دست دادنش بترسم!
شاید اولش می ترسیدم اما بعدش نه!
بعدش فهمیدم که شوهرم همه چیز من بود!
و از من گرفتنش!
برای همین دیگه نترسیدم!
_شاید اون خوب می شد دخترم!
_نه!نمی شد! هزار بار یواشکی از دکترا پرسیدم!
نه! داشت بدتر می شد!پشتش زخم شده بود! بو گرفته بود! هر چقدر تمیزش می کردم نمی شد!
وقتی اون بو رو حس می کرد،شروع می کرد به گریه کردن! و من طاقت نداشتم گریه ش رو ببینم!
گریه می کرد و می گفت ببین مونا بوی گند گرفتم! تمومش کن!
romangram.com | @romangram_com