#ننه_سرما_پارت_133
خب در اون شرایط مأیوس و سرخورده بود ! اما کاملا هوشیار و دقیق! حتی سوالات بسیار دقیقی از بنده می کرد!
_خانم رفعت بنشینین!
_جناب دکتر من از شما عذرخواهس می کنم!لطفا این کلمات زشت رو نشنیده بگیرین!
_من حال ایشون رو درک می کنم! بالاخره یه مادر...
_خانم رفعت تشریف ببرین بیرون! سرکار! خانم رو ببر بیرون!
_خب الحمدلله! حالا می شه به کارمون برسیم!
_شاهد مرخص هستن!......................................... ..................
_هر بار که خودمو کثیف می کنم برام مرگه مونا! تو رو خدا نخواه انقدر خوار و ذلیل بشم! من هیچ وقت محتاج کسی نبودم!
_پویا من دوستت دارم! همین جوری م دوستت دارم و حاضرم تا آخر عمرم...
_من حاضر نیستم ! من نمی بخشمت! ازت متنفرم! تو دروغ می گی که منو دوست داری! دیگه یه کلمه م باهات حرف نمی زنم!
ازت متنفرم مونا!
و من می موندم و سکوت چندین ساعته! و بعدش دوباره انتظار !چشمی که بسته می شد و پر از اشک درون کاسه ش!...................
_حاج آقا شاهد دوم! سرکار خانم پرستار بفرمایین!
_سلام.
_سلام از بنده س .میشه لطفا هر چی می دونین بفرمایین؟!
_والا چی بگم؟!
_همون چیزایی که دیدین و شنیدین!
_خب ایشون از منم می خواستن ! یعنی از همه ی پرسنل ! خب زندگی سختی بود! منم اگه جای ایشون بودم...
_اعتراض دارم حاج آقا!
_وارده! خانم پرستار شما فقط چیزایی رو که شنیدین بفرمایین!
_خانم پرستار شما این مطلب رو از خود بیمار شنیدین یا نه؟!
_بله!بارهاا! خیلی زیاد و محکم و با اصرار! به نظر من خیلی شهامت می خواد که یه نفر بتونه...!
_اعتراض دارم! اعتراض دارم!
_ممنون خانم پرستار! بفرمایین! ممنون که زحمت کشیدین!
_ملاحظه می فرمایین جناب قاضی که بیمار مکررا و با آگاهی و در کمال صحت و سلامت عقل...................!
_خودتو نگاه کن! داغون شدی! چند وقته این اتاق شده خونه ت؟!
_برای من مهم نیست!مهم اینه که تو هستی!
_مزخرف نگو! من چی هستم؟! یه تیکه گوشت بی مصرف!
_این حرفارو نزن! تو رو خدا!
_مونا! یادته چی بهم می گفتی؟! یادته می ترسیدی؟! می ترسیدی که روزی بیاد و از من متنفر بشی! حالا اون روزه! تو تا چند وقت دیگه از من متنفر می شی! و من اینو نمی خوام! چند روزه خونه نرفتی؟!چقدر دیگه می تونی ادامه بدی؟! دیوانه می شی!منم همینطور!
تا چند وقته دیگه کپک می زنم! پشتم زخم میشه و بوی گند می گیرم ! یه مرگ تدریجی و با درد! اینو می خوای؟!
_نه! نه! اما من ازت نگهداری می کنم! دوستت دارم پویا!
_تو نمی تونی ازم نگهداری کنی! هیچکس نمی تونه! زندگی من الان به این دستگاه ها بستگی داره! اصلا قرار نبود من زنده باشم!
اینا منو به زور نگه داشتن! اینا طبیعت رو بهم زدن! تو رو خدا تمومش کن! اگه یه جای بدن خودم کار می کرد حتما خودم تمومش می کردم!
چقدر تو سنگدلی! به خاطر خودخواهی خودت حاضری من زجر بکشم!واقعا تو منو اینطوری می خواستی؟!
_نه اما!
_اما نداره! منم خودمو اینطوری نمی خوام! این حق منه! تو رو خدا بذار به آرامش برسیم! بذار راحت بشم! اینطوری روزی صدبار
می میرم.......................................... ................!
_حاج آقا اجازه بفرمایین خانم مونا راستان رو به جایگاه دعوت کنم!
_بفرمایین!
_اعتراض دارم حاج آقا!متهم به عنوان شاهد...
_ایشون به عنوان شاهد اینجا تشریف ندارند جناب دادستان! بنده کِی یه همچین عرضی کردم! چند تا سواله که باید خودشون جواب بدن!
«حس اینکه از جام بلند شم رو نداشتم. برام همه مثل یه نمایش بود که رو صندلی نشسته بودم و تماشا می کردم!
آروم بلند شدم و رفتم اون جلو نشستم.اصلا نمی تونستم حرف بزنم!حوصله ش رو نداشتم اما وقتی مادرش چند تا جمله گفت دیگه نتونستم خودمو نگه دارم!
تا اون موقع مرتب فحاشی کرده بود! به من به وکلا یه دکترا به پرستار اما این حرف دیگه خیلی حرف بود!
تا رو صندلی نشستم با فریاد گفت»
romangram.com | @romangram_com