#ننه_سرما_پارت_114

یه نگاه به چیزی یا کسی که زیر تخت بود کردم!

نمی دونستم چه احساسی دارم!

برکشتم و به در نگاه کردم! هورا تو چهارچوب ایستاده بود و منتظر!

یه لحظه خجالت کشیدم! من اینجا چی کار می کردم؟

برگشتم و به تخت و جسمی که زیر پتو پنهان شده بود نگاه کردم!

جسم نه، روح!

یه روح کهمحکم ایستاده بود!

دیگه خجالت نکشیدم!

اون منو می خواد! به هر صورت!

چرا من نه؟!

-پویا؟!

یه لرزش یه مکث! بعد پتو رفت کنار!

موهاش ژولیده بود و ریشش دراومده بود! و صورت خیلی قشنگ تر و طبیعی تر!

با چشمای پر از ناباوری نگاهم کرد! بهش لبخند زدم! یه نگاه به طرف در به هورا کرد و بعد پتو رو دوباره کشید سرش !

برگشتم به هورا نگاه کردم! خندید و یه چشمک بهم زد و رفت!

- اگه همین الان از زیر پتو نیایی بیرون می رم!

یه لحظه مکث!

- اخه اینطوری نمی خواستم منو ببینی!

- یعنی چی؟ لوس و ننر! مثل بچه ها؟!

یه سکوت.

- هنوز خوب نشدم!

و یه صدای غمگین!

- هنوز مریضم!

- خب؟!

- بهت گفته بودم که خوب شدم! اما نشدم!

- خب؟!

- همین!

- و دیگه منو نمی خوای؟

یه سکوت دیگه و بعدش.

- تو چی؟ یه مریض رو می خوای؟

- آره!

- حتی اگه خیلی مریض باشه!

- هر چقدر مریض تر بهتر! چون بیشتر به من احتیاج داره!

و یه لحظه سکوت. بعد پتو رفت کنار! بهم خندید و منم بهش خندیدم. دستش رو به طرفم دراز کرد و گرفتم، داغ بود! گرماش از دستم گذشت و درونم رو گرم کرد. مثل اتیش شومینه!

داشت منو به طرف خودش می کشید! به طرف تخت! با لبخند!

و با لبخند بهش چشم غره رفتم و دستم را از تو دستش کشیدم بیرون! بازم خندید و دنبال دستم گشت!

که پیداش نکرد!

و خندید!

منم خندیدم!

و به در نگاه کردم!

کسی اونجا نبود!

- پاشو دیگه!

رو تخت نشست و گفت:

- چند روز تموم شد؟

- شاید! اینم راه خوبی بود آ!

خندید و گفت:


romangram.com | @romangram_com