#ننه_سرما_پارت_1



فصل اول



«کوچه ها ،همون کوچه هان .خیابونا ،همون خیابونان.درختا همون درختان.حتی کلاغایی که روشون می شینن م ،همون کلاغان!

فکر می کردم بعد از مردن پدرم همه چیز تموم می شه!یا حداقل عوض می شه اما نشد!یعنی تقریبا هیچکدوم از فکرایی که قبل از مرگ پدرم می کردم درست نبود! اون موقع حداقل انگیزه ای داشتم!برای برگشتن به خونه ،برای خونه موندن،برای بیدار شدن،برای غذا درست کردن،برای پذیرایی از مهمونایی که شاید فقط به احترام پدرم به خونه مون می اومدن و الآن هیچکدوم نمی آن.

تمام اینها به کنار، یه بهانه داشتم!

برای چی؟!

برای تنهایی؟!برای مجرد موندن؟!

شایدم اصلا نگهداری از پدرم یه معلول بود نه یه علت!

حالا هر چی! حالا که دیگه رفته و تموم شده!با قُرقُر هاش!چپ چپ نگاه کردن هاش!سرزنش هاش!نصیحت هاش!مهربونی هاش!دلسوزی هاش!بردباری هاش!

یه مرد پیر که همیشه دلواپس بود!دلواپس من! یا به قول خودش همیشه دستش برای من از گور بیرون می مونه!

اما هر چی که بود،برای من مثل یه دیوار محکم و قوی بود!کسی که همیشه تکیه م بهش بود و کمتر متوجه شدم!

چرا فقط اینا رو می گم؟!فقط با خصوصیاتی که مربوط به اون بود!

رفت و همه چی تموم شد!با قُرقُر های من!چپ چپ نگاه کردن های من!سرزنش های من!...

نمی دونم چقدر باهاش مهربون بودم!اصلا مهربون بودم؟!براش صبر و تحمل داشتم ؟!براش دلسوز بودم؟!

یه دختر باید نسبت به پدرش چطوری باشه؟!ساکت ،سربه زیر،فرمانبر،مطیع؟!من برای پدرم همچین دختری بودم؟!

داروهاش رو سر وقت بهش می دادم؟!آره! آره! تقریبا! این یعنی چی؟! یعنی مهربونی؟!هفته ای یه بار حمامش می کردم؟!آره ! اما حالا این یعنی چی؟! دلسوزی؟!لباساش رو مرتب می شستم؟!براش غذا درست می کردم؟!دکتر می بردمش؟!آره! اما اینا یعنی چی؟! یعنی مهربونی و دلسوزی و دختر خوب برای پدر بودن؟! یا شایدم اجبار! اجبار برای اینکه دختر تو خونه بودم و باید این کارها رو می کردم؟!

کاش می دونستم نظرش در مورد من چیه؟!به قول معروف ازم راضیه؟کاش الآن بود و ازش می پرسیدم اما چه چیزی مانع از اون شد که تو این همه مدت ازش نپرسم؟

خجالت؟غرور؟! بی تفاوتی یا ترس؟! ترس از اینکه جوابش مثبت باشه!حتما بعدش دعوامون می شد!

حالا که دیگه همه چیز تموم شده! و وقتی م که همه چیز تموم می شه،آدم می فهمه که چه کارایی کرده و چه کارایی نکرده!

آدما اکثرا قدر چیزایی رو که دارن ،بعد از نبودشون درک می کنن! مثل من! قدر پدر مهربونی رو که بعد از مرگش برای من دو تا آپارتمان و یه مقدار پول نقد و یه مستمری گذاشت ! البته اگه حقوقش رو به من بدن و داشتن یه آپارتمان رو که اجاره دادم بهانه نکنن!

چند وقت گذشت؟!هفت ماه؟! چه زود گذشت؟! اما نه! چه دیر گذشت ؟! چه زود چه دیر! مهم گذشتنه!باید از خودم بپرسم چگونه گذشت؟! بَد یا خوب؟! اما اینم نمی شه گفت! باید دید معانیِ این دو کلمه چیه؟!خوب از نظر ما چیه و بَد چیه؟!

راستی تو این هفت ماه چیکار کردم؟! کدوم از نقشه هایی رو که در ضمیر ناخودآگاهم ،بعد از پدرم داشتم اجرا کردم؟

هیچکدوم!

پس بودنش برای من یه بهانه بود!بهانه برای بی دست و پایی هام!

الآنم چی رو بهانه کردم؟!هفته ای دو روز رفتن دنبال حقوقش؟!

منتظر چی هستم؟!هر بار که با خودم فکر میکنم و تصمیمی می گیرم،موکولش می کنم به درست شدن حقوق پدرم!اینم یه بهانه نیست؟!

داشتم کنار خیابون قدم می زدم و به این چیزا فکر می کردم که یه ماشین کنارم ترمز کرد!یه لحظه ایستادم و نگاهش کردم .یه مَردِ حدود سی ساله بود!»

_سلام!کجا تشریف می برین در خدمت باشم؟

«نگاهش کردم!»

_بفرمایین بالا!

«بازم نگاهش کردم!»

_بیا دیگه!ناز نکن!همه جوره در خدمت تون هستیم!

_خواهش می کنم مزاحم نشین!

_این اصلا مزاحمت نیس خانم جون! لطف و کمک و انسانیته! شما پیاده این،من سواره! حالا این سواره می خواد به این پیاده کمک کنه!کجاش مزاحمته؟!تازه شما باید ازم تشکر کنین!

_ممنون آقای محترم اما احتیاج به کمک و لطف شما ندارم!بفرمایین!

_ببین!زن قشنگی هستی آ! اما بفهمی نفهمی یه خرده خری! بای بای!

«و با خنده گاز داد و رفت!

یه خرده خر!شایدم راست می گفت!نه در مورد اینکه سوار ماشینش نشدم! در مورد زندگیم!چند بار تو زندگی اشتباه کردم؟! یا به قول این دیوونه ،خریت؟!

بازم خوبه ازم تعریف کرد؟!پس هنوز قشنگم! یه دختر سی و چهار،پنج ساله! یه دختر! زن نه! دختر!

می تونستم زن باشم! یه زن شوهردار ! یه مادر! مادر یکی دو تا بچه! یه ریشه! یه اساس! یه رکن ! یه معنا!

رفتم تو پیاده رو !هر بار که کنار خیابون حرکت می کردم ،یه همچین مسأله ای برام پیش می اومد! شایدم چند تا از این مسائل !

رسیدم به اداره ای که توش پرونده ی پدرم در حال بررسی بود.رفتم تو و رفتم به قسمتی که مربوط به این کار می شد ! کارمندی رو که مسؤول پرونده بود دیگه حالا بعد از چند ماه،کاملا می شناختم!»

_سلام آقای شهزادی!

_به به! سلام از بنده س خانم! حال شما؟! احوال شما؟! اتفاقا همین الان تو فکرتون بودم ! تو رو خدا یه شماره ای به من بدین که یه همچین وقتا بتونم باهاتون تماس بگیرم !الآن یه هفته س که منتظر شمام تشریف بیارین!

_چطور مگه؟


romangram.com | @romangram_com