#نغمه_عشق_پارت_16
الناز :نمی دنم ولی انگار قلبم میخواد از جا کنده بشه وقتی داشتم باهاش حرف می زدم دست و پام می لرزید، نغمه اینا نشونه چیه؟
_ الناز من فردا برمی گردم دیگه بسه.
الناز : با هم اومدیم با هم برمی گردیم.
کنارش نشستم و گفتم:
_منو ببخش اصلا تو رو درک نمی کنم،اصلا دیوونه شدم،معذرت می خوام.
موهامو نوازش کرد و گفت:
_ نغمه تو چرا امشب اینجوری شدی؟قول می دم فردا بعدازظهر راه بیافتیم طرف تهران.
بعد رفت طرف گوشی و به آرش زنگ زد که فردا بعدازظهر م می خواهیم برگردیم، آرش هم گفت کارش تا بعدازظهر تموم می شه و می تونن برگردن.بعد هم من زنگ زدم به مامان و بابا گفتم که من فردا شب خونه ام.
آخر شب من و الناز کنار هم دراز کشیدیم و بی هیچ حرفی خوابیدیم،چرا الناز اینجوری شده بود؟یعنی به همین زودی منو فراموش کرده؟یعنی این رقیب تازه نفس می تونه جای منو بگیره؟دلم شکست نه به خاطر ازدواج الناز بلکه از رفتارش چرا انقدر سرد شده بود؟شب مثل همیشه وقتی که از چیزی می ترسیدم کابوس می دیدم،همش کابوس دیدم.نیمه شب از خواب پریدم دیدم الناز کنار پنجره ایستاده و داره ماه رو تماشا می کنه،ماهی که من عاشقش بودم.همیشه وقتی دلم می گرفت حرفمو به ماه می گفتم،باهاش حرف می ردم و اون هم آروم و ساکت گوش می کرد،رفتم پیش الناز و گفتم :
_چرانخوابیدی؟
الناز :خوابم نمی برد.تو چشاش اشک جمع شد و گفت:
_چرا امشب اینجوریه؟
_چه جوریه؟
الناز :غمین و افسرده.
_شاید اونم میخواد گریه کنه ولی نمی تونه،بعد دست الناز و گرفتم و گفتم:
_یه قولی بهم می دی؟
سرشو تکون داد که گفتم:
_اگه روزی من و تو از هم جدا شدیم قول بدی هر شب تو قرص ماه نگاه کنی و به فکرم باشی بعدباهام حرف بزنی منم قول می دم همه چیز رو بشنوم و قول بدی ماه رو مثل من دوست داشته باشی.
الناز :قول نمی دم ماه رو مثل تو دوست داشته باشم ولی قول می دم همیشه با دیدنش به یاد تو باشم،حالا کی گفته که من و تو قراره از هم جدا بشیم؟
_بالاخره که تو ازدواج می کنی.منم ازدواج می کنم،دلم گواهی می ده یه جایی مسیر من و تو از هم جدا می شه.
الناز :بیا بریم بخوابیم،اینها اثرات بی خوابیه.
کنار هم دراز کشیدیم دست الناز و گرفتم و گفتم:
_برام بخون،یه شعر قشنگ.
الناز :خواب از سرت می پره ها؟!
_خوابم نمی آد.
الناز :چی دوست داری بخونم؟
_هرچی که تو دوست داشته باشی.
یکم مکث کرد و بعد شروع کرد به خوندن.یه شعر خیلی قشنگ شعری که من خیلی دوستش داشتم"الهه ناز"رو با صدای قشنگش خوند و نمی دونم تا کجاش رو گوش کردم که خوابم برد.
صبح با صدای الناز از خواب بیدار شدم،چقدر دلنشینه آدم با صدای کسی از خواب بیدار بشه که دوستش داره.صورتشو بوسیدم و با هم مشغول خوردن صبحانه شدیم.بعد از صبحانه الناز یه آهنگ قشنگ گذاشت و بعد گفت:
_برو وسایلتو جمع کن،ساعت 3 بعدازظهر آرش می آد دنبالمون.به الناز گفتم:
_به آرش بگو تا نتیجه کنکورو می دن صبر کنه بعد با خانواده ام صحبت کنه.از اونجا به بعدش برعهده خانواده امه هر چه اوتا بگن منم قبول می کنم.
لبخندی زد و گفت:
_باشه.
تا ظهر کارمون طول کشید باید سوغاتی ها رو جا به جا می کردیم،ظهر الناز به یه رستوران زنگ زد و سفارش پیتزا داد و بعد از ناهار یکم استراحت کردیم تا آرش اومدو راهی تهران شدیم.در راه بازگشت حرفی بین من و آرش رد و بدل نشد بالاخره خسته و کوفته رسیدیم ،تا مامان منو دید گفت:
_سلام دختر گلم.
بعد در آغوشم کشید و گفت:
_دلمون برات تنگ شده بود،این خونه بدون تو هیچ صفایی نداره.
بهش لبخندی زدم و بعد رو به بابا کردم و گفتم:
_سلام بابا.
romangram.com | @romangram_com