#نغمه_عشق_پارت_14

بعد زنگ زد و دوتا پیتزا سفارش داد.آخر شب هر دو خسته و کوفته رفتیم سراغ اتاق هامون که الناز گفت:

_می خوای چیکار کنی؟

کمی مکث کردم و گفتم:

_تو چی ؟

الناز :تشک تخت و برمی دارم و وسط سالن می ندازم و می خوابم.

_منم همین کار و می کنم.

اون شب برای اولین بار من و الناز کنار هم خوابیدیم،چقدر قشنگ بود،ولی هیچکدومون خوابمون نمی برد،به الناز گفتم:

_من خوابم نمی بره.

دستشو زیر گردنش گذاشت و گفت:

_منم همینطور.

_پس چکار کنیم؟

الناز :بیا مشاعره کنیم.

_پس اول من شروع می کنم.

الناز :باشه.

_اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب گویم

یک دفعه لبخندش خشک شد و گفت:

_ نغمه هیچ وقت از پیشم نرو حتی اگه خودم خواستم.

_برای همیشه کنارت می مونم قول می دم.

الناز :همیشه یعنی تا کی؟

_تا کی؟نمی دونم تا وقتی که مردم.

دیگه هیچی نگفت،فقط یه قطره اشک از نگاهش غلتید و بعد آروم گفت:

_دیگه این حرف رو نزن.

دیدم خیلی ناراحت شد خواستم موضوع رو عوض کنم که خودش گفت:

_نغمه یعنی تو زودتر میمیری یا من؟

_نمی دونم،ولی ای کاش تو زودتر بمیری،اون وقت تموم رنج و سختی اش مال منه.اصلا دوست ندارم ناراحت بشی و برای من گریه کنی.من دوست دارم تو زودتر بمیری تا غم جدایی عذابت نده.

دستمو فشار داد و گفت:

_ نغمه خوب من،خیلی دوستت دارم.

_ الناز چرا امشب صبح نمی شه؟

الناز :منتظره تا من و تو رو خواب کنه.

_پس بیا بخوابیم.

الناز :نمی خوای بجنگی؟

_ نه من از جنگ متنفرم،حتی از جنگ با سرنوشت خودم.

الناز :پس بخواب.

و بعد هردو خوابیدیم.صبح وقتی بیدار شدم دیدم الناز وسایل صبحانه رو آماده کرده.با هم صبحانه خوردیم و لباس پوشیدیم تا کمی شهر و بگردیم. الناز به یک آژانس زنگ زد و بعد هردو راهی بازار ها شدیم تا سوغاتی بخریم.کمی خرید کردیم.من برای مامان و بابا و الناز برای خانواده ی خودش. موقع برگشت هردو خسته بودیم باز تاکسی گرفتیم و توی عالم خودمون بودیم که یک دفعه راننده تاکسی با یک ماشین مدل بالا تصادف کرد،وقتی راننده پیاده شد اون جوون هم پیاده شد،قد بلندی داشت و لباس مشکی قشنگی پوشیده بود و در کل جذاب بود.من و الناز هم پیاده شدیم.به ماشین اون مرد جوون خسارت زیادی وارد شده بود ولی اصلا ناراحت نبود،برعکس یه لبخند قشنگ به راننده زد و گفت:

_ایرادی نداره،پیش میاد.

بعد به ما اشاره کرد و گفت:

_مثل اینکه مسافر دارید بهتر برید ولی مواظب باشید،من و الناز سوار ماشین شدیم،من خیلی عصبانی شدم،اون مرد داشت به الناز نگاه می کرد و الناز به اون.دلم می خولست بترکه،به الناز گفتم:

_چیزی شده؟!

بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:نه.


romangram.com | @romangram_com