#مسافر_پارت_53
-من بستنی میخوام
آرتان هم بدون معطلی ماشین رو نگه داشت و رفت تا برام بستنی بگیره.بعد از 10 دقیقه با یه دونه بستنی برگشت،بستنی رو داد به من و گفت:
-بفرمایید
مرسی پس خودت چی؟
-من که بچه نیستم
-لوس باهات قهرم
روم رو اونطرف کردم و مشغول بستنی خوردن شدم.
-آرتان امشب بریم شهربازی؟
با تعجب گفت:
-کجـــا؟؟
-نگفتم که بریم فضا گفتم بریم شهربازی،اینقدر تعجب نداره که
-مثل اینکه باور کردی بچه ای
-مگه شهربازی فقط برا بچه هاس
با خنده گفت:
-خیلی خب بریم فسقلی
-ایول آرتان یکی طلبت
-هرچی بخوام
یکم از بستنی م رو خوردم و گفتم:
-آره
ای خاک تو گورت دختر حالا اگه یه چیز خاک برسری ازت بخواد چی؟
فوراً حرفمو پس گرفتم و گفتم:
-هرچی بخوای که نه
آرتان مرموز خندید و گفت:
-نه دیگه جوجو دست به مهره حرکته
خواستم خودمو خون سرد جلوه بدم ولی مگه میشد؟همش استرس داشتم و تو دلم به خودم لعنت میگفتم.
آرتان ماشین رو تو پارکینگ هتل پارک کرد و باهم رفتیم تو سوئیت.
بعد از اینکه لباسامو عوض کردم آرتان گفت:
-آندیا بریم ناهار رو پایین بخوریم؟
-نه اصلاً حسش نیست
-باش میگم بیارن بالا
رفتم تو اتاق آرتانِ شلخته لباساش رو جمع نکرده بود هنوز همه رو تو کمد گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه.غذا ها رو آورده بودن مشغول خوردنشون شدیم.
بعد از خوردن غذا درد شدیدی تو سرم احساس کردم آرتان برام قرص آورد اما بهتر نشدم.
-آندیا برو یه دوش بگیر شاید بهتر شدی
رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم اما انگار نه انگار دریغ از ذره ای تغییر.آرتان خیلی اصرار داشت که بریم دکتر اما من قبول نکردم و گفتم
-یکم بخوابم خوب میشم
تا سرمو گذاشتم رو بالشت چشام گرم شد
با گرمی دستی رو شونه م بیدار شدم
-آرتان؟ساعت چنده؟
-نه و نیم
-هراسون از جام بلند شدم و گفتم:
-چرا بیدارم نکردی؟
romangram.com | @romangram_com