#مسافر_پارت_105
-به به سلام مامانی
برگشتم و آیدا گونه مو بوسید
-سلام عزیزم خوش اومدی
آیدا به اصرار منو لیلی جون مشغ.ل خوردن صبحونه شد منم از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق...
یه مانتو قهوه ای با شلوار کتان هم رنگش پوشیدم...درآخر هم شال مشکی مو با کیف و کفشم ست کردم و از اتاقم رفتم بیرون.
همراه آیدا از خونه خارج شدیم و به سمت کلینیک دکترم ،خانوم رحیمی،رفتیم...
با صدای آیدا دست از فکر به دوران خوش زندگیم برداشتم
-آندیا؟پیاده شو دیگه دختر رسیدیم
متعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
-هوم؟
پوفی کرد و کیفشو از صندلی عقب برداشت
-همش فکر کن که زبونم لال بچه ت عقب افتاده شه
-خفه شو زبونتو گاز بگیر دیوونه
از ماشین پیاده شدیم و باخنده گفت:
-اوه اوه تا الان که چیزی نمیشنیدی...!!!
باهم رفتیم داخل کلینیک و منشی از جاش بلند شد و گفت:
-سلام خانوم پارسیان خوبین؟
این چند وقته اینقد زنگ زده بودم اینجا و با دکترم صحبت کرده بودم و یا همش چکاپ میکردم دیگه کاملاً باهاش آشنا بودم.
رفتم جلو و بهش دست دادم بعد از احوال پرسی گفت:
-بفرمایید خانوم رحیمی منتظرتونن
با استرس لبخند زدم و زیرِ لب تشکری کردم
تقه ای به در زدم که خانوم رحیمی بلافاصله جواب داد:
-بفرمایید..!!
به همراه آیدا رفتیم داخل و خانوم رحیمی با دیدن ما از جاش بلند شد و گفت:
-سلام عزیزم خوبی؟
- سلام مرسی شما چطورین؟
-منم خوبم
آیدا رو هم بهش معرفی کردم آخه سری اول که اومدیم با لیلی جون بودم آیدا مشغول کاراش بود نتونست بیاد...
خیلی خانومِ خوبی بود وقتی با آیدا آشنا شد جوری برخورد میکرد انگار چند ساله که اونو میشناسه
خانوم رحیمی به تخت اشاره کرد و گفت:
-دخترم اینجا دراز بکش
مانتومو درآوردم و لباسمو تا زیرِ سینه هام زدم بالا
تو اون لحظه فقط به بچه م و آرتان فکر میکردم که روی شکمم احساس خنکی کردم،خانوم رحیمی دستگاه رو گذاشته بود روی شکمم و با دست نگهش داشته بود...
ناگهان خندید و گفت:
-خب مامانی دختر میخوای یا پسر
آیدا فوراً با عجله گفت:
-سلامتیش از هر چیزی مهم تره
خانوم رحیمی دوباره لبخند زد و به یه چیز سیاه توی مانیتور اشاره کرد:
-اینم گل دخترت ببین چقد شیطونه
آیدا که دیگه روپاهاش بند نبود به مراد دلش رسیده بود دیگه اصلاٌ انگار نه انگار که من مادر بچه م همش احساس میکنم اون قراره بچه دار بشه...
محو تماشای تصویر شده بودم و لبخند میزدم
romangram.com | @romangram_com