#موژان_من_پارت_26
- كجا ؟
- ساعت 6 با رادمهر قرار دارم ميخوايم حرفامون و بزنيم .
بابا سري تكون داد و گفت :
- باشه برو . فقط حواست باشه چه حرفي ميزني . هر چيزي بگي توي آيندت تاثير گذاره . عجول رفتار نكن .
مامان كه تا اون لحظه ساكت بود نگاه نگرانش و بهم دوخت و نزديكم اومد كمي اين پا و اون پا كرد . همونجوري جلوش وايساده بودم و نگاش ميكردم . يهو من و در آغوش گرفت و زير گوشم زمزمه وار گفت :
- تصميم درست بگير مامان جان .
انگار گرماي آغوشش بهم اعتماد به نفس داد . خوشحال بودم كه من و بخشيده و ازم دلخور نيست . بوسه اي روي گونش كاشتم و لبخندي به روش زدم . دستام و توي دستاش گرفت و فشار خفيفي بهشون داد . گفتم :
- چشم مامان .
نگاهي به بابا و بعد به مامان كردم و گفتم :
- پس من رفتم .
بابا گفت :
romangram.com | @romangram_com