#موژان_من_پارت_19
سر و صداي مامان و بابا از توي حال ميومد . بابا به آرومي به مامان گفت :
- مونس جان مُوژان و بيدار كن ديگه الان همه ميرسن .
صداي قدماي مامان و ميشنيدم كه به اتاقم نزديك ميشد آروم در و باز كرد و وقتي من و حاضر و آماده ديد يه لنگه ابروش و بالا انداخت و گفت :
- سحر خيز شدي . كي بيدار شدي ؟
خودم و تابلو كرده بودم . معلوم بود كه مامان شك كرده . هر كس ديگه اي هم بود اين حركتاي من و پاي ذوق كردن به خاطر سفري كه حداقل 2 - 3 بار در سال ميرفتيم نميذاشت . من مني كردم و گفتم :
- خوابم نميبرد ديگه گفتم زودتر حاضر شم . بابا كمك نميخواد چمدونارو بذارم تو ماشين ؟
- نيكي و پرسش ؟ برو كمكش . منم حاضر ميشم ميام .
به خير گذشته بود . به سرعت به كمك بابا شتافتم . توي حياط كه رفتم سرحال سلام بلندي كردم . بابا به سمتم برگشت و گفت :
- سلام مُوژان خانوم . چه عجب زود حاضر شدي بابا .
لحني رسمي به خودم گرفتم و گفتم :
- صبحتون بخير آقاي كياني . بنده خوابم نبرد براي همين زودتر بيدار شدم . در نتيجه زودترم حاضر شدم . در نتيجه ي بيشتر اينكه شما امروز معطل اينجانب نميشين .
بابا لبخندي به لب آورد و گفت :
romangram.com | @romangram_com