#مهمان_زندگی_پارت_83


-بسيار خوب

بوت های بلندش را که تا بالای زانویش میرسید را پوشيد و از آپارتمان خارج شد .

آرتین درون ماشين سانتافه سفيدش انتظارش را مي كشيد .با ديدنش سریع پياده شد و درحالی که در رابرایش بازمی كرد با لبخند گفت:

-بفرماييد سركار اليه!

با خنده از رفتار آرتین سوار شد گفت:

-چرا اینهمه منو لوس می کنی نباید توی اين بارون پياده می شدي

-ارزش تو براي من خيلي بيشتر از اين حرفاست خانمي.

در را بست و سوار شد و در حالي كه كمربدنش را مي بست گفت:

-خوشحالم که دعوتم و قبول کردی

- اگه نمی کردم که تو خونه از تنهایی کپک می زدم

-غذا خوردي ؟

-خوب معلومه خوردم ، ساعت از سه گذشته

-ولي من هنوز چيزي نخوردم از شركت يكرايست اومدم اینجا .

-شرمنده، متوجه نبودم!فكر میكردم شركت بهتون غذا مي ده ،والا دعوتت میکردم بیای بالا

-غذا كه مي ده ،ولي من ترجيح دادم غذا روامروز با تو بخورم.

-اما من غذا خوردم و سيرم

-حالا يه پرس غذا كه تو رو نمي كشه .

-خوب هر جورتو راحتي.

آرتین ماشينش را روشن كرد وبه راه افتاد با هم وارد رستوران شيك و باكلاس شدند . سايه با اينكه سير بود ولي براي اينكه آرتین از غذايش لذت ببرد به همراه او کمی از غذاي سفارش داده شده راخورد . بعد از رستوران به پارك مرغابيها رفتند با اينكه ديدن مرغابيها در اين روز باراني ديوانگي محض بود ولي سايه با لذت و هيجان به اطرافش نگاه مي كرد او كه از دور و زير سرپناهي داشت اطراف را ديد مي زد رو به آرتین گفت :

-دوست دارم از نزديك درياچه رو ببينم .

آرتین چتري كه در دستش بود را باز كرد و گفت :

-بیا زیر چتر تا حدودي مانع خيس شدنمون ميشه

در كنار هم تا كنار درياچه رفتند ، درياچه زير باران، زيبايي خاصي داشت ،جذب اين صحنه زيبا شده بود و با شادي از حرکات مرغابيها مي خنديد .آرتین تكه نانی را که از رستوران با خودش آورده بود از جيب پالتویش بيرون آورد و به دستش داد تا كه براي مرغابيها ریزریزكند . او همه سعي اش را مي كرد كه سايه از اين لحظه ها لذت ببرد و موفق هم شده بود . چرا كه سايه مثل كودكي شاد مي خنديد و قهقهه مي زد احساس مي كرد طي اين دو ماه خنديدن از ته دل را فراموش كرده . اما امروز آرتین به او ثابت كرده بود كه هنوز مي تواند شاد باشد وشاد زندگی کند ودر كنار آرتین همه غصه هاش را به دست فراموشی بسپارد.

وقتي دوباره سوار ماشين شدند آرتین دو بليط جلو صورتش گرفت و گفت:

-اينم سوپرايز امروز من .

با هیجان گفت :

-بليط كنسرته ؟

-آره با هزار خواهش و التماس تونستم دو تا گير بيارم .

-کنسرت كيه ؟


romangram.com | @romangram_com