#مهمان_زندگی_پارت_75


با هیجان سرش را چند بار تکان داد وگفت :

- ابراد نداره ،لااقل تو یکی که ضایع می شی

آرمین به طرفش خیز برداشت واو از تغییر موقعیت ناگهانی اش با وحشت به عقب چند قدم برداشت تا که به دیوار چسبید .آرمین به او نزدیک شد ودرحالی که دودستش را طرفین صورتش به دیوار تکیه می داد او را درحصار خودش گرفت وآرام در گوشش نجوا کرد :

- یعنی اینهمه خودت و دست کم می گیری که فکر می کنی ازدواجم با تو باعث ضایع شدنمه

نفسش بند آمده بود. در حالی که صدایش از ترس میلرزید گفت:

- برا شما که نصف دخترای دانشگاه عاشقتون هستن فک کنم ازدواج با هر دختری ضایع بازیست

لبخند شیرینی زد و زمزمه کرد:

- تو چی ؟ تو هم عاشقم بودی ؟

عصبی نالید

- من ! .....عمرا"!.........مگه مغز خر خوردمه

با پوزخندی گفت

- پس چرا با منی که مثل زقلوت تلخم !کلاس گرفتی

هرم گرم نفسهایش بی تابش کرده بود. درمانده ومستاصل گفت :

- چو......چون.....چون نمی خواستم با ارجمند کلاس بگیرم

- چرا ؟ اون که حاضره به خاطر تو هر کاری کنه

از اینهمه گستاخی آرمین کلافه شده بود.با حالتی متشنج او را به عقب هل داد وخودش را از حصارش آزاد کرد ،می خواست به طرف در اتاق فرار کند که آرمین سریع مچ دستش را گرفت و به طرف خودش کشید وبا خشم گفت:

- گفتم چرا نمی خواستی با ارجمند کلاس بگیری؟

در حالی که سعی می کرد مچ دستش را آزاد کند گفت:

- چون کلاس ارجمند خیلی شل وول وبی روحه

با نیشخندی عصبی گفت:

- ولی تو که دوهفته پیش داشتی خودکشی می کردی ،بری کلاس اون

- خشمگین گفت:

- خودتم میدونی مجبور بودم ،چون درست بعد از تعیین واحد فهمیدم تو خواستگارمی

به مچ دستش فشاری وارد کرد وگفت:

- تو که گفتی اون حاضره هر کاری به خاطرت انجام بده پس چرا نمی خواستی با اون کلاس بگیری

به خودش لعنت فرستاد که نتونسته جلو زبانش را بگیرد واینهمه اطلاعات را یکجا به آرمین داده است در حالی که صدایش از هیجان وفشار درد می لرزید ،عاجزانه گفت:

گفتم که ............بخاطره...-

حرفش را قطع کرد وگفت:

- اون خواستگارت بوده ؟


romangram.com | @romangram_com