#مهمان_زندگی_پارت_67
آرمین هم با نگاه خیره ای روی دست آرتین زوم شده بود ومنتظرعکس العمل سایه بود . سایه نمی دانست برای اینکه باعث شرمساری آرتین نشود باید چکاری انجام دهد :
مهری که متوجه شده بود به کمکش شتافت وبا لبخندی رو به آرتین گفت :
-پسرم !سایه با فرهنگ و تعصب مذهبی بزرگ شده و به روابط خیلی اهمیت می ده .
آرتین با خنده دستش را پائین آورد و گفت:
- این رو می دونستم ولی نمی فهمیدم تا این حد باشه.
سپس کنار آرمین نشست و گفت :
- خوب داداش !از زندگی رومانتیکتون چه خبر؟
لحن سخنش تسمخرآمیز بود ، مهری با چشم غره به او گفت :
-آرتین ، لطفا ساکت شو .
زری با سینی شربت خنک به سالن امد و شربتها را به آنها تعارف کرد .
آرتین لیوانی برداشت و رو به مادرش گفت:
- مگه من چی گفتم نا سلامتی این دو قناری توی روزهای ماه عسلشون هستنا.
آرمین برای کوتاه کردن بحث پرسید :
-بابا خونه نیست؟
مهری جوابش داد
-یه قرار از پیش تعیین شده داشت که نتونست کنسلش کنه.
آرمین نگاهش را به زری دوخت و گفت :
-شام حاضره ؟
مهری قبل از زری جواب داد
-آره حاضره ، اما هنوز که تا شام خیلی مونده !
در حالی که نگاهش به مادرش بود با لحنی آمرانه به زری گفت :
-سایه ظهر نهار نخورده اگه آماده ست سریع میز وبکش . (این اولین باری بود که آرمین اسمش را به زبان می آورد قبلا با خودش می اندیشید آیا اصلا آرمین اسمش را می داند؟ و چه احساس غروری می کرد ازاینکه حداقل آرمین نامش را می داند )
مهری با تعجت رو به سایه پرسید :
- عزیزم ! تو تا این ساعت هنوز غذا نخوردی ؟
با خجالت گفت:
- نه ،....تا عصر دانشگاه بودم و بعد از اون هم گفتم میام اینجا گرسنه باشم بیشتر از دستپخت شما لذت می برم
-اصلا کار خوبی نکردی عزیزم به خودت گشنگی دادی ،اینجوری معدت داغون می شه .
آرتین با لودگی گفت:
-مامان جان این روزها دخترا فقط یه وعده غذا میخورن که قیافه باربیشون خراب نشه .
romangram.com | @romangram_com