#مهمان_زندگی_پارت_49
با تردید پرسید
- آرتین !تو از اونها دلگيري؟
سرش را به نشانه تائيد تكان داد و گفت:
- وهيچ وقت هم نمی تونم ببخشمشون
متعجب گفت :
- چرا؟
خیره نگاهش کرد وگفت :
- چون باعث بدبختي تو شدن
باز هم با حرفهای آرتین گيج وسردرگم شده بود؛ نمي توانست دلسوزي بيش ازحد او را درك كند .چرا بايد بدبختي اش تا اين حد براي آرتین مهم باشد كه باعث تنفرش از خانواده اش شود
آرتین كه او را در فكر ديد لبش به لبخندی گشوده شد وگفت:
- نگران نباش ،همه چيز درست ميشه
با لبخند تلخی نجوا کرد :
- اره !اما به قيمت زندگي من
آرمين وارد آشپزخانه شد ورو به سایه پرسید:
- چاي تازه دم هست؟
از جا برخاست وجوابش داد :
- همين حالا ميريزمو ميارم
- نمی خواد ؛تو به كارت برس خودم ميريزم .
لحن سخنش پر از نيش كنايه بود
با دلخوری سر جایش نشست وآرمین بی تفاوت پشت به او وآرتین سرگرم ريختن چاي شد
آرتین دوباره با مخاطب قرار دادنش پرسید:
- كلاسهات شروع نشدن؟
- چرا اتفاقا چند جلسه هم گذشته وكلي عقب موندم
با پوزخندی به آرمین اشاره کرد وگفت :
- ايراد نداره شوهرت حتما توي درسهاي عقب افتاده بهت كمك ميكنه
نگاه آرتین و سايه همزمان به آرمين خیره شد اما او با آرامش گفت :
- فعلا تنها كمكي كه از دستم برمیاد اينه كه تو رو با خودم بيرون ببرم تا اون با خيال راحت به كارهاش برسه ،پس دنبالم بيا چون باهات كار دارم
آرمين با سيني چاي از آشپزخانه بيرون رفت و آرتین هم عصبي به پا خواست و گفت:
- اگر در درسها مشكلي داشتي ميتوني روي كمك من حساب كني، كافيه فقط خبرم كني
romangram.com | @romangram_com