#مهمان_زندگی_پارت_47
با سبد در دستش به طرف آشپزخانه رفت وادامه داد:
-حالا كه بعد از سالهادوباره حاج علي و ديده كلي حرف با هاش داره كه به اين زوديها تموم بشو نیست آرتین هم بدنبال مادرش رفت وسايه به دنبالشان وارد آشپزخانه شد وبا ناراحتي گفت :
- كاش اجازه مي داديد خودم شام و اماده كنم ،اينجوري كلي معذبم
مهری با محبت گفت :
- معذب چی عزيزم ؟ تو تازه عروسي ،تازه عروس و كه نبايد تو دردسر انداخت ،ما امشب فقط ميخواستيم دور هم باشيم
- خوش آمديد
دستش را گرفت وبه دنبال خود کشید وگفت :
- خوش باشي گلم ،حالا بيا بريم برام از زندگي متاهلي تعريف كن .شازده من كه اذيتت نميكنه
نگاه سايه روي چهره سرد آرمين افتادوباخجالت سرش را پایین انداخت
آرتین با اعتراض گفت:
- مامان جان راحتش بزار ،اين بدبخت كه فقط چند روزه آرمين و ميشناسه هنوز خیلی زوده که بفهمه شازدت چقد تلخ و نچسبه !.... مطمئن باش به زودي خودش همه چيز دستگيرش ميشه
مهری روی مبل نشست وسایه را در كنارش نشاند وگفت :
- عزیزم !كاري به حرفهاي آرتین نداشته باش آرمين درسته يكم يكدنده ولجبازه ولي توي روابط خانوادگي بهترين پسريه كه تا حالا شناختم
- مامان جان كي ميگه دوغ من ترشه
- آرمين که از موضوع بحث حوصله اش سر رفته بود با كلافگي گفت :
- شما حرف ديگه اي نداريد بزنيد
در حالي كه دستش هنوز در دست مهري بود با معذرت خواهي كوتاهي از جا برخاست مهري دوباره دستش را در دست گرفت و گفت :
- عزيزم پس حلقه ات كو؟
نگاه سرد آرمین در نگاه مضطربش گره خورد، با دستپاچگی گفت :
- حلقه ام ،.........خوب ......خوب يكم برادستم گشاد بود ترسيدم گم بشه درش اوردم
مهری متعجب گفت :
- چرا عزیزم ! روز خرید که اندازه بود
آرتین بالودگی گفت:
- از رفتار آرمين كلي غصه خورده ،وزن كم كرده
مهري با تشر به آرتین گفت:
- آرتین دیگه بسه!
سپس رو به او ادامه داد
- می دادی آرمین ببره اندازه ات کنه ،عزیزم این روزا زن متاهل و فقط از حلقه تو دستش می شناسن ،ماشالله تو هم که خوشگلی ........
آرمین برای پایان دادن به بحث ،حرف مادرش را قطع کرد ورو به اوگفت :
romangram.com | @romangram_com