#مهمان_زندگی_پارت_38
آرمين کفشهایش را از پا بیرون آورد ودرحالی که روفرشی اش را میپوشید با چهره اي عبوس و درهم گفت:
- بمون، باهات حرف دارم
لحن تند و محكم كلامش دل سایه را آزرد
دسته كليدش را روي ميز پرت کرد وروي اولین مبل راحتی نشست وبی حوصله به مبل روبرويش اشاره كرد وآمرانه گفت :
- بشين باید باهم حرف بزنیم
روي نزديك ترين مبل نشست و سرش را به نشانه گوش دادن بالا گرفت
پس از لحظه اي سکوت آرمین گفت:
- تو حرفها و شرطهاتو گفتي و منم موافقت كردم حالا نوبت توهه كه به حرفهاي من گوش بدی
کلافه گفت:
- فراموش کردی اين زندگي با اين شرايط خواسته شما بوده، نه من!
با نفس عميقي به مبل تکیه داد و قاطع گفت:
- آره خواسته من بوده والبته تو هم قبول كردي و قول دادی منوهیچ وقت تو اين مورد مقصر ندوني
سايه بحث با این مرد را بيفايده ميديد پس با اکراه گفت:
- ادامه بدید ،گوش می کنم!
در عمق چشمان خوشرنگش خیره شد وبا لحنی جدی گفت:
- من از تكرار مكررات متنفرم پس حرفم و فقط يكبار ميگم ،توخودت اين زندگيو با این شرایط انتخاب كردی پس حق سركوفت زدن و سرزنش منوهرگز نداری
از تکرویهایش برآشفت وعصبی گفت :
- من مجبور بودم شما هم اینو می دونین
- آره می فهمم ودلم نمي خواد این اجبار باعث بشه که من آرامشمو توی این خونه از دست بدم .
چشمانش را ریز کرد وگفت :
-منظورت چیه ،من با آرامش شما چکار دارم
- تو اینجا ،تو این خونه همسر من نیستی ، فقط يه مهمونی!..یه مهمون كه هرگز نباید در زندگی ميزبانش سرک بکشه و در مسائل خصوصي اون دخالت كنه ، اينكه چه وقت ميرم و چه وقت مي يام هيچوقت به تو مربوط نمي شه.........
اگراجازه میدادمیخواست تا فردا تحقیرش کند پس با بي حوصلگي گفت:
- و بعد.......... ؟!
- از آرتین شنيدم عمران ميخوني و دانشجوي همون دانشگاهي كه من تدريس ميكنم پس نميخوام تحت هيچ شرايطي (لحظه ای مکث کرد واین به دلیل تا کیدش بود )هیچ شرایطی كسي از رابطه ما با هم خبردار بشه ،چون از اينكه سوژه دانشگاه بشم اصلا خوشم نمیاد
سايه با پوزخندي گفت :
- متوجه ام ،پس نهايت سعيمو ميكنم . اما در رابطه با موضوع اول من تا اونجا كه دو خانواده متوجه نشن كاري به شما و زندگي خصوصيتون ندارم پس ميتونين مثل قبل با آرامش به زندگیتون ادامه بدید واصلا هم فكر نكنين كه این ازدواج اجباری برنامه هاي از پيش تعيين شدتون و برهم زده (برنامه های از پیش تعیین شده را با تمسخر ادا کرد )
با گفتن این حرف از جا برخاست كه آنجا را ترک کند . آرمين از جيب كتش شناسنامه اش را بيرون آورد وبه طرفش گرفت وگفت :
- بيا اين شناسنامه ات، همانطور كه قول داده بودم صفحه مشخصات همسر سفيده پس نگران این ازدواج نباش وبعد از جدايي خيلي راحت به زندگي عادي خودت ادامه بده
دوباره سر جایش نشست وشناسنامه را از دستش بيرون كشيد . او درست ميگفت :سفید سفيد بود . مثل اينكه اصلا آرمين همسرش نيست و يك غريبه است
romangram.com | @romangram_com