#مهمان_زندگی_پارت_33
با حسرت آهی کشید وگفت :
- آره ، اون يه مشكل اساسي داره و اونم اينه كه قبلا عاشق شده و ديگه نيازي به دوباره عاشق شدن نداره
- اما من مطمئنم كه اين خودشيفته عوضي نميتونه جز خودش كسيو دوست داشته باشه و مشكل اساسي اونم فقط همينه
با اعلام اينكه داماد پائين منتظرش است با دستپاچگي به نازنين خيره شد .نازنين دست سردش را در دست گرفت ومهربان گفت:
- اين راهيه كه خودت انتخاب كردي سایه ! پس نگران هیچی نباش و با اعتماد به نفس برو جلو
با بغض گفت:
- آرزو ميكنم !همه اينها يه كابوس باشه و زودتر از خواب بيدار بشم نازی
نازنين با لبخند آرامش بخشی گفت:
- تو دختر قوي و محكمي هستي سایه !....من مطمئنم که اين كوه غرور و در هم خرد و نابود ميكني
وسپس تور بلندش را روي سرش مرتب كرد و گفت:
- حالا برو و نگران هيچي هم نباش ، من هميشه كنارت خواهم بود
با حرفهاي نازنين كمي آرامش يافت . نفس عميقي كشيد وبه طرف درب خروجي براه افتاد .آرمين بي خيال و آسوده به درب اتومبيلش تكيه زده بود .انگار در اين عالم نبود و اين عروسي كه با دنیایی از نگرانی وتشویش به طرفش مي آمد اصلا عروس او نيست .با صداي فيلمبردار كه از اوميخواست به طرف عروس برود از عالم خود بیرون آمد و با بي رغبتي تمام به بطرف سایه رفت ودسته گلي را كه مادرش سفارش داده بود را به طرف سايه گرفت .سايه با بي ميلي دست دراز كرد دسته گل را بگيرد اما با لرزش دستش دسته گل از دستش افتاد .
بي اختيار هردو خم شدند دسته گل را بردارند که در يك لحظه نگاهشان در هم گره خورد . براي لحظه اي آرمين متحير ماند و مات و مبهوت خيره اش شد . دو چشم درشت وسیاه درچشمان عسلی وافسونگر سایه قفل شده بود وقلب سایه در سینه اش تند تند میتپید . سریع دسته گل را برداشت وبلند شد آرمين هم به خود آمد و با قيافه ای جدی و خونسرد برخاست وبه طرف اتومبيلش رفت ودرب را برايش گشود
ميخواست بدون کمک آرمین سوار شود كه فيلمبردار مانع شد و از آرمین خواست بازويش را بگيرد و به او كمك كند. آرمين زير لب آرام زمزمه کرد:
- از اين بيمزه بازیها متنفرم!
اگر چه خشمی در نگاهش دیده نميشد ،اما در لحن صدايش خشمی همراه بیزاری، مشهود بود .دست برد تا دست سايه را بگيرد كه سايه مانع شد و با لجاجت گفت:
- اولا ما هنوز به هم محرم نيستيم، در ثانی من بدون كمك شما احساس بهتری دارم
از نگاه آرمین تنفر عمیقی را به وضوح حس كرد .فیلمبردار با حالتی عصبی زیر لب زمزمه کرد
-این دیگه از کدوم بیغوله آسفالت ندیده ای پیدا شده
از این حرفش نازنین با خنده ای شیرین به طرف سایه رفت .سايه بدون كمك آرمين سوار اتومبيل شدو نازنين در حالي كه دنباله بلند لباسش را جمع ميكرد به اتومبيل تكيه داد و با لبخند گفت :
- سایه ! اينقد خوشگل شدي كه به خدا اگه پسر بودم حتما امشب ميدزدديمت
آرمين در حالي كه كمربندش را در قفل می زد نيم نگاهي تحقیر آمیز سرتا پایش را برانداز کرد و هيچ نگفت نازنين دوباره با شیطنت گفت:
- اقا داماد مواظب عروسک خوشگل وامل ما باش ، بلا ملايي هم سرش نياري بگي عروس فرار كرده كه من اینجا شاهدم، ضمنا ! با سرعت بالا هم نمي رونی چون سايه عزیزم از سرعت بالا ميترسه
سپس گونه سايه رو بوسيد و درب اتومبيل را بست و گفت:
- فعلا خدانگهدار، تو باغ ميبينمت
سايه با ناراحتی گفت :
-كجا ؟! بيا با خودمون بريم ديگه
نازنین سرخوش لبخندی زد وگفت :
-ميخواي فيلمبردار پوستموغلفتي بكنه ، .فعلا باي
romangram.com | @romangram_com