#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_26
چهارزانو روبه رويم مينشيند و چندين بار پلك ميزند:
-ببين من هنگم بذار يه بار ديگه لودشم...شما دوتا ازدواج كردين..شش ماهه..بعد عملا دوتا دوستين فقط درسته؟
سر تكان ميدهم:
-و تو همه شش ماه اعتراض نكردي؟ يا شايد تو نخواستي اصلا...
دستم را به حالت تسليم باز ميكنم:
-نه نه اينطور نيست! اما من همش فكر ميكنم..خوب ببين سهيل من نميتونم برم جلو وقتي منو نميخواد..نميخوام خودمو تحميل كنم بهش!
-تحميل؟ اين چه مزخرفيه؟ مگه چته كه نخوادت؟ پس اصلا چرا زندگي ميكنيد؟ اگر همديگرو اونجوري نميخواين خوب تمومش كنيد.
وحشت زده عقب ميروم:
-چي داري ميگي؟ نه نه اصلا...من نميخوام اخرش بشم يه زن مطلقه و برگردم خونه پدرم!
از وحشت كلمه "ترشيدگي" تن به ازدواج ميدهيم و خود را در خيابانهاي رابطه رها ميكنيم، بعد، از ترس كلمه "مطلقه" جدا نميشويم و در خيابانهاي رابطه اينبار گم ميكنيم خودمان را..اين كاري بود كه ازدواج به سر ادمهاي ترسويي مثل من مياورد. زنجير و تعلق به كلمات...لعنت به كلمات كه به جاي عقل تصميم گيري ميكردند.
-منظورم حتما به طلاق نبود...خيلي خوبه كه نميخواي اينطور بشه پس حداقل نقش مترسكو تو اين خونه بازي نكن...يا باهاش دراين باره حرف بزن يا اصلا ...نميدونم تو زني بهتر ميدوني...برو جلو!
شايد اصلا معين مشكلي داره و به كمك تو احتياج داشته باشه..ماهدخت طلاق اخرين و اخرين و اخرين راهه...الان خيلي زوده! تو عاقلي، ميفهمي، بلدي شرايطو دستت بگيري! اگه معين كاري نميكنه تو تلاش بكن..بعد تا اخر عمر اين زندگي مديون تو ميشه...فك نكن قهرمانا فقط مردن، تو قهرمان زندگيتون شو!
لبم را روي هم ميفشارم...به دستانش خيره ميشوم و ياد دستان هميشه
داغ معين ميافتم...
romangram.com | @romangraam