#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_1


در هر خانه اي يك مستطيل سبز وجود دارد، كه عشقها و لذتها و تعلقات انجا درهم مياميزد!

تخت خواب مستطيل سبز هر خانه ايست..

ماهم داشتيم، اما من هر روز صبح كلي شاخ و برگ زرد و طوفان زده از رويش جمع ميكردم...

من اين سر تخت او هم ان سرش...مستطيل بقاي ما، پر از فاصله بود!

شب است و ما باهم شام خورديم، سريال تماشا كرديم و او زودتر شببخير گفت.

ظرفها را در ماشين چيدم، مسواك زدم و لباس خواب ساتن زمان تجردم را تن كردم و انتهايي ترين نقطه تخت را براي خزيدن انتخاب كردم.

دستم را ميگذارم زير گونه ام و با انگشت اشاره ضربه هاي بي جاني به اويز كريستالي شبخواب ميزنم. خوابم نميامد، مثل هرشب...

چهار ماه از ازدواجمان ميگذشت. روز عروسي از صبحش كلي استرس و شوق داشتم، قراربود اتفاقات بزرگي بيافتد و قرار بود انشب نيمه دخترانه زندگي ام به اتمام برسد...ازش خواستم در باز كردن زيپ لباسم كمك كند...كرد، حتي سنجاقهاي مشكي درگير موهايم را ازاد كرد...اما در اخر دستي به شانه ام كشيد و وقتي ارايشم را پاك كردم و به اتاق برگشتم سمت چپ تخت رو به ديوار خوابيده بود!

اينجوري بود كه براي هميشه جايمان را در زندگي هم پيدا كرديم. او سمت چپ ميراند، من هم ذاتا سمت مخالف. نه مخالف نه! من هم پشت سرش ميراندم اما با كلي فاصله...

ميداني اين "فاصله" واژه كليدي زندگي ما بود...حتي مسواكمان هم دور از هم بودند در جا مسواكي و حتي لباسهايمان و حتي ليفمان در حمام!

روزهاي اول غريبه بوديم با كلي رودربايستي..بعد كم كم رفيق و حالا او براي من مثل بيتا بود و من براي او شايد مهران!

ازدواج ما نه اجباري بود نه عاشقانه..و هيچ برنامه و نقشه اي پشتش نخوابيده بود!

معين به پيشنهاد پدربزرگش به خواستگاري امد و من داشتم به اين فكر ميكردم كه بيست و هشت سال كم نيست، و بيشتر كه فكر كردم فهميدم معين شايد اخرين فرصت من باشد...

بله من از ترس ان كلمه وحشتناك و سرد و ترسناك ازدواج كردم..همان كلمه احمقانه و بي ريشه كه افتاده به ريشه دختران...من از ترس ترشيدگي ازدواج كردم و تمام اميدم را بستم به عشق بعد از ازدواج. كه اصلا نميدانم اين ازدواج حساب ميشود يانه..

نميدانم خيلي تاسف بار بود كه من در تمام عمر ٢٨ ساله ام جز يكي دوتا خواستگار نداشته ام؟ يا معمولي و قابل هضم است؟

براي من نبود...چون من چيزي براي خانوم خانه كسي بودن كم نداشتم، اينجور برخورد روزگار با من برايم مبهم ميامد.

romangram.com | @romangraam