#مردی_که_میشناسم_پارت_3

به هر طریق ممکن و غیر ممکنی

که حتی تصورش را هم نمیکنی

این را به تو قول میدهم:)

با من نجنگ دلبر جان...

این بازی یک سر برد دارد

ان هم منم نه تو...

شک نکن...

تنها کاری که باید انجام دهی

میدانی چیست؟

بافتن گیسوی من ...

(ناز_مرجان)





1



-:من دیوونه ی این نگاهت... این چشمات... این برق لباتم مستانه. مستانه تو رو دیوونه وار دوست دارم.

لبخند به لب آورد. با تک تک کلمات مرد پیش رویش، دلش ضعف می رفت. چقدر دوست داشته شدن شیرین بود. چه لذتی داشت. می توانست بر فراز آسمان ها پرواز کند. می توانست بال بگشاید و به اوج آسمان ها برود. حق با فرشته بود، شنیدن این کلمات از زبان یک مرد لذتی وصف ناپذیر داشت.

پلک زد. مرد دست پیش برد و دستش را بین انگشتانش کشید. سر نزدیک کرد. می توانست تک تک نفس هایش را احساس کند. می توانست از حرارت وجود مرد بسوزد.

لبهای مرد زیر چانه اش نشست. چشم بست. حرکت لبهای مرد زیر چانه اش را احساس کرد و صدای مرد را که زمزمه زد: من فقط تو رو دوست دارم.

خندید. صدای خنده هایش اوج گرفت. دوست داشته شدن شادش می کرد.

مرد ادامه داد: میخوام با تو باشم.

romangram.com | @romangram_com