#مردی_که_میشناسم_پارت_110


چشم باز کرد. چند لحظه به چشمان مقابلش خیره شد. مگر می شد این چشم ها را نشناسد. حتما خواب می دید. این روزها خواب هایش هم حول محور او می چرخید.

صدایی آرام گفت: طاهر...

دوباره چشم باز کرد. یکبار پلک زد و دوباره چشم باز کرد. هنوز هم همان چشم ها آنجا بودند... بالای سرش...

دستش را بالا آورد و روی چشمانش گذاشت و با دور کردنش دوباره او را دید. به آرامی لب زد: مستانه...

مستانه خود را عقب کشید و لبخند زد. از حالت دراز کش درآمد و سرجایش نشست. به مستانه که کمی دورتر ایستاده بود خیره شد: اینجا چیکار میکنی؟

مستانه با لبخند به سمتش خم شد و دستی بین موهایش نامرتبش کشید. طاهر شوک زده سر عقب کشید: داری چیکار میکنی؟

دست مستانه در هوا ماند. شانه بالا انداخت و با صورتی که قلب طاهر را به درد می آورد سر خم کرد: میخواستم مرتبشون کنم.

از اینکه این گونه تشر زده بود ناراحت شد. وجدانش فریاد کشید...

-: متاسفم. یه دفعه از خواب پریدم. چرا اینجایی؟!

با هیجان روبرویش نشست: نمیخوای بیام بالا؟

طاهر به صورت مشتاق مستانه نگاه کرد. دستی بین موهایش کشید و بعد از بالا پایین کردن جمله اش گفت: اینجا خونتونه... هر وقت بخوای میتونی بیای بالا... اما فکر کنم بهتر باشه تا وقتی من اینجام یکم رعایت کنی.

مستانه با ناراحتی گفت: چرا؟

از جا بلند شد. دخترک میخواست ذهنش را درگیر کند. به سمت سرویس قدم برداشت و گفت: برو پایین... میخوام دوش بگیرم.

سنگینی نگاهش باعث شد به سمتش برگردد. هنوز همانجا نشسته بود. با لبخند نگاهش میکرد. موهایش مرتب شانه خورده و در سمت راست سرش بسته شده بودند. پیراهن لیمویی اش با ساق شلواری سفید از او عروسکی ساخته بود شبیه به عروسکی که چند روز پیش خریده بودند.

وارد سرویس شد و گفت: چرا مدرسه نرفتی؟

-:پنج شنبه هست.

پنج شنبه؟ ویدا می آمد. از اینکه این روز را فراموش کرده بود با خشم مشتی حواله ی چهارچوب در کرد که مستانه متعجب از جا بلند شد و به سمتش دوید: چرا اینجوری میکنی؟

پس مستانه به همین خاطر مرتب بود. ویدا آمده بود. از وقتی آمده بود هیچ پنج شنبه ای را در خانه نمی گذراند. مستانه دستش را گرفت و به مچ دستش خیره شد. دست روی قرمزی دستش میکشید که دستش را عقب کشید. مستانه که سر بلند کرد نگاهش روی چشمان به اشک نشسته ی دخترک خیره ماند. مستانه گریه میکرد؟

به آرامی پرسید: چرا گریه میکنی؟

بینی اش را بالا کشید: درد داشت؟


romangram.com | @romangram_com