#مردی_که_میشناسم_پارت_10
فرشته با ذوق راست روی صندلی نشست: وای خیلی عالیه. اصلا بهترینه. اونقد مهربونه...
شراره عینکش را روی میز گذاشت: مثل باربد؟
فرشته با ناراحتی گفت: همش بزن تو ذوقم. باربد عوضی بود. پسره خر... ازش متنفرم. ولی علیرضا... اونقدر مهربونه دوست داشتنیه. وای دیشب گفت تا وقت من خوابم نبره نمیتونه بخوابه.
شراره چشم غره رفت. مستانه لبخند زد: خب شاید خوابش بگیره.
فرشته با ذوق خود را روی میز کشید و آرامتر ادامه داد: خب بدون من که خوابش نمیگیره.
شراره خندید: مگه چند وقته می شناستت...؟!
-:عشق توی یه نگاه میدونی چیه شما شراره خانم؟ توی یه نگاه عاشقم شده.
شراره شانه بالا انداخت: نمیدونم. من نمیفهمم.
-:لازم نکرده تو بفهمی... اَه... همیشه میزنی تو ذوقم.
مستانه برای آرام کردن اوضاع پرسید: حالا با سعید چیکار میکنی؟
فرشته متفکر نگاهش کرد: نمیدونم که... خب سعید خوبه. نمیخوام دلش و بشکنم. علیرضا هم خیلی مهربونه. باهاش بیشتر خوش میگذره. به سعید بگم دوسش ندارم، دیوونه میشه.
شراره گفت: پس با علیرضا بهم بزن.
فرشته با ناراحتی گفت: اونم دوست دارم خب. علیرضا خیلی خوبه. سعید همش مهربونه ولی علیرضا باحاله.
مستانه با گیجی به فرشته نگاه کرد: میخوای با هر دو باشی؟
-: این همه پسر سه چهارتا دوست دختر دارن. حالا من نمیتونم دو تا دوست پسر داشته باشم؟
شراره گفت: اگه بفهمن خیلی بد میشه برات فرشته. تو همینجوریشم نمیتونی خیلی از خونه بیای بیرون چطوری میخوای با هر دو باشی؟
فرشته با نیشخند چشمکی زد: شما کمکم میکنین دیگه نه؟
مستانه با گیجی به فرشته خیره شد. برایش تفاوتی نداشت. به نظرش علیرضا، باربد و سعید و هر کس دیگر نمی توانستند باعث خوشبختی فرشته شوند.
شراره با اخم گفت: روی من حساب نکن. تو دیوونه شدی...
فرشته دلخور از شراره رو برگرداند و دست روی دست مستانه گذاشت: تو کمکم میکنی مگه نه؟
romangram.com | @romangram_com