#مرد_کوچک_پارت_1


مقدمه:

روزی / شبی / سحری/ بامدادی... هر ساعتی ورد هرگزی برزبانم جاریست.

ای کاشی/ حسرتی/افسوسی... آهی سراپایم را آغوش کشیده است.

اینک لحظات پیشینم خاطره ای شده است بر بوم سرنوشتم... لکه ای است در ذهن به وسعت ذهن ، لحظه ای است به اندازه ی همه ی روزهای عمر... دقایقی است... نابِ ناب... فقط و فقط از برای من! امروز... اکنون... این لحظه ... این کوچک سیرت از وادی بزرگان برایت مینویسد:

کودکی هایم ...کوچکی هایم ... پاکی هایم ... سادگی هایم... صداقت ریشه دوانده در تار و پود پیکر دیرینم... دلتنگِ یک جو معرفت روزهای تو ام. دلتنگِ یک ارزن بی ریایی هایتم ... دلتنگِ یک هفت سنگ... دلتنگِ بی دغدغگی... دلتنگِ آرزوی بزرگی... دلتنگِ... دلتنگِ... دلتنگِ...

وعظمتت را میپرستم رویای زودگذر... امروز به خیالمان بزرگیم اما حسرت یک ثانیه روزهای کودکی در سر میپرورانیم.

این پیشکشی است نا چیز به تو... تقدیم به تو که هر ثانیه در یاد منی... هر لحظه حسرتی... هر دقیقه آهی برزبانم... وای کاشی در ذهنم...

و تمامت جمله ای هستی که پتک وارانه میکوبد بر روحم و به تکرار همیشه در گوشم، در سرم، در ذهنم ...

میزند زنگ آوای این جمله هر لحظه :

کاش هنوز کودک بودم !!!

"تقدیم به همه ی عزیزانی که روزی کودک بودند و امروز یادآور روزهای کودکیشان هستند."

مَردِ کوچَک ...

خلاصه:

بعد از سیزده سال هنوز بچه است... یه بچه ی بیست ساله...

سیزده سال کودکیشو خواب بود... حالا که بیدار شده نباید توقع داشته باشیم بزرگ باشه...

اون یه مرده... یه مرد کوچیک!!!

فصل اول





-من مرسّه... نمیرم.. نمیرم.... نمیرم...

و به سمت اتاقش دوید.

رویا کلافه پشت در ایستاده بود. محمد به سمتش امد و گفت: باز داره نق میزنه؟

رویا دستی به صورتش کشید و گفت: چیکارش کنم؟ به زورکه نمیشه...

محمد در اتاق را باز کرد. میلاد با لباس مدرسه روی زمین نشسته بود و با سربازهای جنگجویش بازی میکرد و صدای اسلحه از خودش در می اورد. کنار پسرش روی زمین نشست و گفت: میلاد... بابایی مگه شما نمیخوای بری مدرسه؟

-نچچچچ...

محمد موهای میلاد را عقب فرستاد و گفت: چرا؟

میلاد لبهایش را جمع کرد و گفت: از اونجا خوشم نمیاد....

محمد بار دیگر موهای میلاد را که لجوجانه باز روی صورتش امده بود را عقب فرستاد و گفت: تو مگه اونجا رو دیدی؟

میلاد نگاهش را به پدرش دوخت وبا چشمهای گشاد شده و صدای اهسته ای گفت: مازیار میگه اونجا پراز اختاپوسه...


romangram.com | @romangram_com