#من_پلیسم_پارت_99
منم گوشه لبمو دادم بالا و رفتم.امیرم پشتم اومد.
رفتیم تو درو باز گذاشتم.گفت:اگه تمام مدت پیشم نبودی میگفتم چند ماه حتما با این یارو تمرین کردی!
پوزخند زد:چه استعدادای نهفته ای دار!از صدقه سری این ماموریت یکی یکی داره کشف میشه!
هیچی نگفتم.راست میگفت دیگه!
کم مونده بود استعدادای دیگه هم شکوفا بشه اونوقت آبرو واسم نمیمونه!
سریع اومدم بیرون و رفتم سمت فربد.امیرم تند پشت سرم اومدو گفت:بپا غرق نشی فقط.
سریع برگشتم طرفش.با عصبانیت گفتم:من مواظب خودم هستم.بلدم چیکار کنم.تو وظیفتو انجام بده.
باز پوزخند زد.منم یه خنده عصبی کردم و راه افتادم.
فربد قیافه عصبیمو دید گفت:چی شده خانومی؟
اه مرض و خانومی....اینم وقت گیر آورده ها!!!!
-هیچی...مهم نبود.
آویشا اومد جلومون.گفت:خب اینطور که میبینم خوب قاب فربدو دزدیدی خانوم!
به چندشی نگاش کردم.گفتم:من ندزدیدم عزیزم.فکر کنم فربد خیلی اصرار داشت!نه جناب هوشنگ؟
فربد و تو دوراهی گذاشتیم!!!مونده بود به کدوممون حق بده!
من بلند شدم.اونم بلند شد.گفتم:مثل اینکه من باید برم!؟نیازی به من نیست!
فربد گفت:نه نه باور کن بهت نیاز دارم!
باز دو پهلو حرف زد پدر سوخته!
آویشا خودشو زد به اون راه:دارن صدام میکنن.ببخشید.
رفت.منم یه لنگه ابرو زل زدم به فربد.به تته پته افتاد:خب....چیزه....ببین من به هردو نیاز دارم.کار هردوتون واسم مهمه.ولی خب.همه چی بستگی به تو داه.100 دلار بالا و پایین قیمت و تو تعیین میکنی!
-خیلی خب.قانع شدم.من برم دیگه.
romangram.com | @romangram_com