#من_پلیسم_پارت_86
تمام این مدت داشت نگاهم میکرد.شانس آورده باشم نفهمیده باشه هیچی بلد نمیباشم!
استرس گرفتم!سعی کردم لبخند بزنم.ولی ناخودآگاه ازش میترسیدم.
نمیدونم چه مرگم شده بود.
رقص مسخرمون تموم شد و دست زدیم و من با همراهی فربد رفتم نشستم سرجام.
فربد کنارم نشست و گفت:خیلی خوشحال شدم که افتخار رقص رو به من دادی.
من فقط لبخند زدم.
گفت:خب...من واقعا از دیدن رقص تو شوکه شدم.همین کافیه تا خودمو بابت شک به تو سرزنش کنم.بانو منو میبخشه؟
من نمیدونم چرا وقتی کنارشم از سوم شخص غایب استفاده میکنه!
آروم گفتم:میبخشه!
یهو ترکید از خنده.رنگ نگاهش واسه یه لحظه عوض شد.فکر کنم یه لحظه مهربون شد.انگار جلوی یه دختر بچه چهار ساله نشسته و از کل کل باهاش لذت میبره!
بعد گفت:خب من از الان روی کمکت حساب میکنم شیوا جان.میخوام دختر تحویلت بدم رقاصه تحویل بگیرم.
میدونی که چی میگم؟هرچی هم بخوای واست فراهم میکنم.
سرمو تکون داد:اوکی.مشکلی نیست.
سرمو چرخوندم اونطرف و رفتم تو فکر.نقشه ی بعدی چیه؟چیکار کنم که خود فربد مدرک تحویلم بده؟
مهمونی تموم شد.ما به هدفمون رسیده بودیم و کارا خوب انجام شده بود.این وسط وقتی من مشغول کارای خودم بودم عسگری هم وظیفه خودشو انجام داده بود.هودشو بین بقیه جا انداخته بود و همکار گرفته بود و رضایت جلب کرده بود.
اونشب اصلا خوابم نبرد.من این قضیه رو مسخره گرفته بودم.داشتم خوش میگذروندم ولی نمیفهمیدمکم تو چه هچلی افتادم!
من دارم خوش میگذرونم درحالی که آویشا دختر میدزده...تحویل فربد میده....من باید آموزششون بدم تا بفرستنشون اونور واسه شیخای عرب برقصن....اونام خوششون بیاد پول میدن میخرنشون!خوششون نیاد پاس میدن به یه نفر دیگه یا میدنشون تو دیسکوها!
چه خبره و من تو لاک خودم میخندم!باید گریه کنم.
اگه من یکی ازون دخترایی میشدم که از زور نصیحتای بابا و مامانم میرم تو کوچه و خیابون به پست یکی مثل آویشا بخورم و اون وعده های دروغ ولی رویایی بهم بده و منم از فکر راحتی از پدر و مادر خسته کننده ام برم پیشش و اون منو تحویل یکی مثل فربد بده و بعد...وای...خودمو میکشتم.
romangram.com | @romangram_com