#من_پلیسم_پارت_74


یهو چشمام آتیشی شد...داشت اون روی منو بالا میاورد!

چشامو ریز کردم زل زدم تو چشاش و آروم گفتم:چی گفتی؟

کم کم رفتم جلو تا رسیدم به سینش.

هیچ صدایی از اطراف نمی اومد.بدبخت حتی نفسم نمیکشید!

جلو صورتش یهو داد زدم:دیگه نشنوما!....من واسه هیچکس کار نمیکنم.افتخار میدم که باهات همکاری کنم.فهمیدی؟کلمه آخرتم نشنیده میگیریم.

عین این زنای چاله میدونی دسستمو زده بودم به کمرمو هوار میکشیدم.جدی جدی رفته بودم تو اعماق وجود نقشم!

زل زده بودم بهش و منتظر جوابش بودم.آروم گفت:فردا قراردادو میارم.

نترسیده بود.آدمی با اون همه اعتماد به نفس و بادیگارد و قدرت از من نمیترسه.فقط از جذبه ام شک زده شده بود.

بدون هیچ حرفی رامو کشیدم رفتم.

میدونید.خدایی شد که به خیر گذشت.این دعوای آخرم بهونه شد تا سر همه داد بیداد کنم و یه جوری اون فری هارو از سرم واکنم.

این ماجرا حالا حالا ها قصد تمومی نداشت.فردا فربد میومد به دفتر کار شیوا عالمی!شرکت صادرات و واردات لوازم آرایشی...

سرهنگ کار منو تائید کرد.

آدرس دفتر رو به امیر داد و قرار شد فردا اول وقت من پشت میزم باشم.

امیر گفت تدارکات اون مهمونی کذایی هم از الان آماده میشه.منم که کارم فقط تمرین رقصه!

الی و کتی جفتشون وارد بودن.من نمیدونم سرهنگ اینارو از کجا آورده؟!

ریتم ها رو بهم یاد دادن.یه سری رقص پایه که با هر آهنگی میشه اجراش کرد.

عربی و ایرانی و عشوه و کرشمه و ازین رقصای تحریک کننده بهم یاد دادن.لا گور بره اون خردادیان که اینقدر سخت رقص طراحی میکنه.اه اه مرتیکه چندش..

خیلی سخت بود خصوصا قسمت لرزش بدن ولی خب بالاخره یاد گرفتم.

با کمک اونا واسه روز مهمونی یه برنامه خیلی باحال که خودم خیلی خیلی ازش خوشم اومد آماده کردیم.ولی میدونید یه خورده خجالت آوره!


romangram.com | @romangram_com