#من_پلیسم_پارت_71

به ساعتش نگاه کرد:مگه شهر هرته؟بچه ها هوامونو دارن.هم رو من هم رو تو ردیاب و شنود هست.

رژ گونه زدم:ردیاب و شنود مارو ضد گلوله کرده؟کار یه ثانیه اس!تا اونا بیان برسن به ما مردیم!

سرشو بلند کرد:نترس.اگه کسی قرار باشه بمیره منم نه تو!

منم رومو کردم سمتش:چرا؟خون من صورتیه؟

نخیر من مثلا پیش مرگتما!!

آروم گفتم:خدا نکنه....

خیلی خنگ بود.فرضا که اون زودتر میمرد...بعدش نوبت من میشد دیگه!

وسایلمو برگردوندم تو کیفم.یه بسم ا... گفتم و رفتم بیرون....

میدونین بدیه این جریانا این بود که آدم از یه ثانیه بعدش اصلا خبر نداشت...ممکن بود هر لحظه یه اتفاقی بیوفته!

تا درو باز کردم فری اومد جلوم.خندیدم:بریم آقا خوش تیپه!

بیچاره خرکیف شد ولی یه لحظه از حرفم پشیمون شدم.تابلو بود ازون شارلاتانس!

نمیدونم چرا حسم بهم بد میگفت.یعنی میگفت خوب نیس! بابا همون دلشوره اینا دیگه!

فربد ایستاده بود کنار میز گفتم:خب جناب هوشنگ....

عین وزغ پرید وسط حرفم:بالاخره من نفهمیدم کیم؟

_هان؟

_یه بار بهم میگی فربد یه بار میگی جناب هوشنگ؟تکلیف مارو مشخص کن ببینیم رسمی باید باشیم یا صمیمی!

اخمام رفت توهم.صدا رفت بالا!فربد هم داشت خودشو خیس میکرد!البته من اینطوری فکر کردم!:بله؟اولا من هرجور دلم بخواد صدات میکنم.چه تورو چه هر کس دیگه رو!دوما شما و هیچ کس دیگه حق ندارید با من صمیمی بشید.مگر اینکه خودم بگم.اکی؟؟

فربد با دهن باز زل زده بود به من .بلندتر از قبل گفتم:اکی؟

سریع گفت:اکی بابا.چرا زود جوش میاری؟

چند لحظه همه چی آروم شد.متوجه حالت تدافعی غول تشنا شده بودم.

romangram.com | @romangram_com