#من_پلیسم_پارت_51

پریدم رو تخت نرمو گرمم و خودمو ئاسه یه خواب رویایی آماده کردم.ولی مگه این خواب رویاییه میومد؟؟؟؟؟

............

صبح با صدای قوقولی قوقوی همسایمون زیور خانوم اینا بیدار نشدم خداروشکر!

آخه تو ماموریت بودم خیر سرم !تو یه خونه ویلایی تو یکی از محله های اعیون نشین تهران خراب شده ی آلوده!

الی جون بیدارم کرد.

بهم گفت باید آماده شم واسه قرار با هوشنگ.امیر با اصرار زیاد هوشنگ مثلا به زور قبول کرده البته من به زور راضی شدم مثلا!!

خدا این یکی رو به خیر کنه...

...

مثل دیروز آماده شدم.هوا بس ناجوانمردانه سرد بود ولی پالتو پوسته عجیب گرم بود.

خدارو شکر ماجرای گرمای من اتفاق نیوفتاد.آخه مانتو تنم بود ، نه لباس شب!!!

رسیدیم به همون خونه.امیرم مثل کوه پشتم بود!

رفتیم داخل.فربد اومد استقبال و بهم دست.چندشم شد ولی چاره نداشتم.

فربد با خنده گفت:ترسیدم حرف دیشبت جدی باشه و نیای.

دماغمو گرفتم بالا:حرفم جدی بود ولی امیر خیلی اصرار کرد.آخه از پدرام خوشش نیومد!

فربد نگاه جدیشو به امیر دوخت:هرچند که در حد من نیستی ولی ازینکه شیوارو متقاعد کردی باید ازت تشکر کنم.

امیر سرشو خم کرد ولی هیچی نگفت.

فربد دستشو گذاشت پشتم و رفتیم سمت همون اتاقه.میخواست درو رو امیر ببنده که امیر گفت:بانو!

منم گرفتم که ایندفعه تنها شم کارم ساخته است!

با ناز گفتم:هان؟بیا دیگه!

یهو انگار فربد رو گاز گرفتی داد زد:نه.....یعنی چیزه!میخوایم حرف خصوصی بزنیم....نمیخوام کسی مزاحممون باشه.

romangram.com | @romangram_com