#من_پلیسم_پارت_21

صداشو اروم کرد:ميگه ظاهرشون با باطنشون فرق مىکنه.همش بهم ميگه گذشت اون زمان که پليس واسه خاطر شغلش و تعهدش به مردم جانفشانى ميکرد.

پليس ماله هم ن زمان جنگو يذره بعدشه که کميته بود....الان هيچکدوم ادم نيستن.

-حالا چرا اروم ميگى؟

چه ميدونم.جوگير شدم.

-حالا همشونم که بد نيستن.

-اره ولى باباى من که سرهنگ بازنشستس ميگه قديميا و جبهه رفته هاشون خوبن.تو جووناشونم تک و توک ادم حسابى پيدا ميشه.

-ولى من دوس دارم برم گشت ارشاد بشم.

-خاکتوسرت بدبخت......پس ديگه من نميام بيرون.

-احمق تو که چادرى هستى.





-اره.ولى حواست به چادريام باشه ها ..بعضياشون واسه پوشوندن کارشون چادر سر ميکنن.

واااااى ريحانه باورت نميشه.ى7 روز داشتم از زير پل روشندلان رد ميشدم يه زنرو ديدم از روبرو ميومد.چادر عربى سرش بود.قيافش انقد زشت و کريه بود که نگو.پر جوشاى قرمزو ملتهب.با يه دست زير چرنشو نگه داشته بود با يه دست جلو شکمشو.هر مردى که رد ميشد قسمت جلو شکمشو ميزد عقب.باد ميزد زير چادرش...با اون هيکل زشتش يه شلوار تنگ و کوتاهى پوشيده بود.بلوزشم تا بالاى نافش بود.همه جاش بيرون بود.باورت ميشه؟تا يه زن ميديد خودشو ميپوشوند ولى تا يه مرد از جلوش رد ميش چادرشو باد ميداد!فک کن....صبح جمعه.....زير پل...اصن تا يه هفته تو کف بودم...مامانم ميگه شغلشونه!شب ميرن مکان صبح يارو کارشو که کرد ميندازتشون بيرون..دوباره ميوفتن تو خيابونا دنبال يه جاى ديگه!!!

-ديونه فک نکن زياد.ايشالا درس ميشه.امام زمان که بياد همه چى حله.

-ايشالا.

-حالا از بابات بپرس.

-باشه..يه دقه واستا.

بعد چن ديقه گفت بايد کنکور افسرى بدم.چنتا راهنماييم کرد.

به بابا گفتم.تو اين فاصله بابا با مامان حرف زد.جفتشون راضى بودن.خوب شد حرفاى سيمارو نشنيدن وگرنه ...

خودمو اماده کردم.ابان ماه ازمون بود.دو ماه وقت داشتم.حسابى درس خوندم.باباى سيمام خيلى کمکم کرد.

romangram.com | @romangram_com