#من_پلیسم_پارت_16
اين جملش دقيقا تو ذهنم حک شده:<<يا حوزه علميه دخترونه يا خونه شوهر!!!>>
ولى من هيچکدومو نميخواستم.
يه روز که رفته بودم تره بار از ميدون وليعصر که رد ميشدم ماشين گشت ارشادو ديدم.
چنتا زن درشت وچادرى کنارش وايساده بودنو به دخترا گير ميدادن.از بغاشون داشتم رد ميشدم که صداى جر و بحثشونو شنيدم.
يکيشون که از همه درشت هيکلتر بود داشت به زور يه دختر 8ىلى بدحجابو ميبرد تو ماشين.ولى دختره جيغ جيغ مىکردو نميرفت.
ديدم هيچکدوم حريفش نميشن رفتم جلو.
به قول دوستم عاطفه من تو سخنورى و ايجاب کردن مردم استادم!
دست خانوم پليسرو گرفتمو گفتم اجازه ميدى من درستش کنم؟
يه نگاه به سر تا پام کردو خنديد.رفت کنار و با لحن بامزه اى گفت :بفرما!
دختره نگاهوهراسون و عصبانيشو بين منو پليسه ميچرخوند!
يه لبخند که اولين جزءکارمه زدم!
اروم دستشو گرفتم:ميدونى چرا مىخوان ببرنت؟
انگار که جرقه زده باشم مث اتيش منفجر شد!!!!:نه....تو مىدونى؟؟؟؟؟
مگه ادم کشتم؟مگه دزدى کردم؟....تو بگو چيکار کردم که ميخوان ببرنم زندان؟؟؟؟؟
ساکت شد و نفس نفس مىزد.ولى دستمو محکم تر فشار داد.
ارومتر از لحن خودش گفتم:يعنى تو نميدونى گشت ارشاد واسه چيه؟
با ماشين گشت ارشاد که دزدا و قاتلارو نمىبرن!مىبرن؟؟؟
ساکت شد.....رنگ نگاش عوض شد.انگار تازه فهميد چى به چيه.
يه نگاه به سرتاپاى خودش کرد.مانتوى کوتاه سرخابى.شلوار جين تنگ پاره.
romangram.com | @romangram_com