#من_پلیسم_پارت_12


سرهنگ ميگفت ممکنه تو خونه ميکروفون گذاشته باشن صدامونو بشنون!

همه حرفاى شماو بابا رو ميشنون اونوقت خطرناک ميشه!!!!

(خدايا منو ببخش.....غير ازين دروغا مامانم ديگه راضى نميشه...خودت که ميدونى خيلى بىمنطقو دهن بينه....منو ببخش)....شما بايد حواستو جمع کنى...

مامان که ترسيده بود با رنگ پريده گفت:يعنى حتى اگه با تلفنم صحبت کنم ميشنون!؟

آدم تو خونشم آسايش نداره؟؟؟؟

-آروم باش مامان جون...مجبوري احتياط کنيم ....شمام مواظب باش...

بعد از ماموريتم يه گروه ميارم خونه رو بگردن....

-باشه مادر....خوب شد گفتى....پس من (صداشو آروم کردو زمزمه کرد)به همه ميگم رفتى مسافرت ....مشهد پيش خالت...خوبه؟؟؟

(منم مثل خودش گفتم)آره مامان اينجورى خيلى بهتره...هيچ کس نبايد بفهمه...

اى خدا ....آخر عاقبت مارو با اين ننمون بخير کن...الان که مثلا ا ل چلچليشه اينجورى افکارش بچگونس...

پير بشه چى ميشه!!!!!

.بعد از کلى کل کل با مامان رفتم تو اتاقم و درو بستم و يه نفس عميق کشيدم....

نميدونم ميتونين حال اون موقع منو درک کنين يا نه؟

به معنى واقعى کلمه...راحت...شدم!

خودمو انداختم رو تختمو يه بسم ا... گفتمو پاکتو باز کردم.....

يه سرى برگه مثل جزوه بود با يه سى دى که روش نوشته بود عکس.

شروع کردم به خوندن برگه ها....همون طوريم سى دى رو گذشتم تو لپتابم...

کامل توضيح داده بودن که من کجاى نقشم.....با کيا کار دارم و خلاصه وظيفمو خرفهم شدم.....

تو سى دىم عکس اون تبهکارا بود.....يکيشون که رئيسشون بود اصلا بهش نميخورد...


romangram.com | @romangram_com