#من_پلیسم_پارت_111
به پشتم که نگاه کردم دیدم امیر دستاشو مشت کرده و صورتش سرخ شده.الان سکته میکنه که!
طبقه دومم رد کردیم بازم داشت منو میبرد بالاتر.خدا به دادم برسه فقط!میخواست صدای جیغ و دادم به گوش کسی نرسه!
فکر کنم طبقه آخر بود که رفت سمت ته راهرو.دیگه پله نبود که بریم بالا.ولی ته راهرو یه در خیللی بزرگتر از درهای دیگه بود که کنده کاری روش مثل درهای سلطنتی بود.
درو باز کرد و اول منو فرستاد تو.......نمیدونین چه جایی بود!انگار بهشت بود!البته نعوذباالله!
یه اتاق خیلی بزرگ که یه طرفش ست مبل طلایی و فیروزه ای سلطنتی بودیه ورش میز و صندلی ناهار خوری 12 نفره ست مبلا.روبه رو سرتا سر پنجره به جای دیوار که منظره برفی رو حتی ازین فاصله میدیدی!سمت چپ یه در بود مثل همین دره ولی کوچیکتر.ناخودآگاه رفتم سمتش و بازش کردم.!!!!یه اتاق عین همین اینوریه....ولی اتاق خواب!تخت ست مبلا با پرده حریر سفید دورتا دورش.یه دست کاناپه راحتی به همون رنگ گوشه دیوار که چه عرض کنم همون پنجره گنده ها!روبه روش یه ال سی دی بزرگ دیوارکوب با استریو.فقط فرق پنجره اینجا با اونور این بود که اینجا پرده های زخیم و بزرگ فیروزه ای و طلایی پنجره رو قاب گرفته بودن.پرده بزرگتر از پنجره بود و دنباله اش روی زمین به طرز قشنگی ریخته بود.
بازم سمت چپ یه در دیگه بود.رفتم اونم باز کردم.سرویس نگو طلا بگو!!!سرویس بهداشتی با حمام که بینشون یه پاراوان طلایی بود.تمام سرویس طلایی بود.یه بوی خوبی میداد که نگو!
وقتی دستم داغ شد به خودم اومدم.دستام تو دستای بزرگ و گرم فربد گم شده بود.با خنده منو کشید سمت اتاق اولیه.گفت اینجا راحت تری یا اونجا!
بدون حرفی رفتم سمت کاناپه توی اتاق خواب.همچین جایی رو حتی تو خوابمم ندیده بودم!
فکر کنم با این ضایع بازی که درآورده بودم فهمید من ندید بدیدم!اومدم ماست مالی کنم.گفتم:دیزاینشون خیلی قشنگه.دیزانرت کی بوده؟
با نگاه موزیش گفت:خودم.وسایلا همه از پاریس اومده.میخوای یه خونه اینطوری واست دیزاین کنم؟
با خنده مصنوعی گفتم:آره چرا نخوام.ممنون میشم.
باز با موزی گری پرسید:کدوم خونتو میخوای این شکلی کنم؟بگم بچه ها متراژو دربیارن و زنگ بزنم تا فردا وسایلتو بیارن!
خدا من اینو کجام جا بدم آخه!!!!
-نه...خیلی ممنون.فعلا مسائل مهمتری هست.
انگار تازه یادش افتاده باشه گفت:آهان...خب بگو عزیزم ....چیرو میخوای خصوصی بهم بگی؟
گفتم:راستش....میدونی!!!
یه سیگار آتیش زد و نگاه خیره اشو دوخت بهم....انگار میدونست سرکاره!انگار میدونست میخوام چی بگم!نگاش یه جوری بود!
-میدونی...
کج شدم به سمتش.تا دوربینه مستقیم بگیرتش.انگار حرکتم خیلی ضایع بود چون یه نگاه به گردنبندم کرد بعد اومد صاف بغلم نشست.سیگارشو خاموش کرد و دستشو انداخت دور گردنم.
یخ کرده بودم.انگار تازه به صرافت کار احمقانم افتادم.ولی چرا سرهنگ جلومو نگرفت؟
romangram.com | @romangram_com