#من_دیوونه_توام_پارت_43


"4ماه بعد"

اوف حوصلم ترکید از بس تو خونه نشستم خوب بزارید بگم تو این 4 ماه چی گذشت الان تو ماه آبانیم ماه تولد من

اول اینکه دوستام قاطی مرغا شدن نازی عاشق آرش شده و بهم اعتراف کردن قرار شده آرش بره خاستگاری

سپهر هم رفت خاستگاری اتی اون هم بله داد

سانی و ادی هم از هم خوششون میاد و قرار بره خاستگاری آخی داداشیم هم رفت رویا و رزی که الان خیلی صمیمی شده بودیم اونا هم با به دوقلو نامزد کردن و قرار عروسیشون تو آذر باشه

خوب بزارید از خودم بهتون بگم بعد از امدنمون از شمال ارتام رو ندیدم این ادی هم هرچقدر اسرار کرد که به حرفا هاش گوش کنم راضی نشدم و الان دقیقا 4 ماهه ندیدمش سیم کارتمو با آیدی اینستامو عوض کردم

و الان این منم که بیکارم و هیچکاری ندارم بکنم

یهو گوشیم ویبره رفت براداشتم که دیدم یکی نوشته:(بیا کافی شاپ.... اگه نیایی میدونی که میام خونتون.)اینو ارتام داده بود واییی خدا همیشه باید زور بگه شاید من نخوام بیام اه گفتش ساعت 4 الان 3:30اووووف نیم ساعت وقت دارم یه پالتو جبو باز سفید پوشیدم با شلوار مشگی پوشتین سفید مشگی شال مشگی لاکام هم مشگی بود سریع سویچ با گوشیمو برداشتم رفتم پایین

من:مامان مامی خانووم جون ننه

مامان:چی میگی صداتو اندختی رو سرت

من:رفتم بیرون

مامان:باشع برو

سریع رفتم تو ماشینو ویژی رفتم طرفکافی شاپ.... اوه اوه 5 مین دیر رسیدم سریع رفتم تو تو کنج ترین جا نشسته بود

رفتم طرفش:سریع بگو قرار دارم

ارتی:با کی؟

من:به تو ربطی نداره

ارتی:گفتم با کی

من: به تو ربطی نداره

ارتام:ببین نفس اون روی منو بالا نیار

من:هه روی تو همیشه بالا امده است و سریع از کافی شاپ امدم بیرون داشتم میرفتم طرف ماشینم که از پشت دستمو کشید و با عصبانیت من وبرد طرف ماشین خودشو پرتم کرد رو صندلی ماشین

اییش وحشی هو میگفت عین ادم میرفتم دیه

من:داری کما میبریم

جدابمو نداد منم ساکت نشستم گفتم الان 1کلمه ح بزنم میزنه شتکم میکنع

بعد از 1ربع رسیدیم به پارک... سریع پیاده شد و من وهم با زور پیاده کرد و برد طرف نیمکت پارک بعد از 10 مین گفت:(اول اولی که دیدمت همش کل کل داشتیم تا حالا ندیده بودم کسی باهام اینجوری کل کل کنه همیشه دخترا برام عشوه میومدن که بهشون نگاه کنم ولی من اصن به هیچکدومشون نگاه هم نمیکردم چون یا به خاطرپولم بود یا به خاطر قیافم ولی تو مثه اونا نبودی حتی دقیق هم بهم نگاه نکردی خیلی از دستت عصبی میشدم به خودم قول دادم که عاشقت کنم ولی تو بردی من عاشقت شدم هر دفعه که میخابیدم چشمای تو بود که میومد تو ذهنم همش دوست داشتم تو کنارم باشی وقتی تو شمال بودیم دوست داشتم تو ماشین من باشی با من کل کل کنی دوست نداشتم و ندارم با کسه دیگه ای کل کل کنی وقتی با پسرا گرم میگرفتی و میگیری اعصابم داغون میشه نفس تو قلبمو مال خودت کردی)برگشت طرفم و به صورتم نگاه کرد و گفت:(میشی نفسم؟)با تعجب با خوشحال داشتم نگاهش میکردم باورم نمیشع با کل کل عاشق هم شدیم من:(اما شب آخر که شمال بودیم تو داشتی مهناز رو...)ارتی:نه عزیزم دوشتم بهش اختار میدادم که دیگه دور و برم نپلکه


romangram.com | @romangram_com