#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_92






رادی و هامی با اخم کنار ماشینم وایساده بودن و حرف میزدن...

رها:رائیکا اینا که الان ما رو ببینن میفهمن کار ما بوده...

-خوب ما هم میخوایم بفهمن دیگه!!!

بعد هم با اعتماد به نفس رفتم جلو و با صدای بلند گفتم:اوه اوه چه بوی دماغ سوخته ای میاد این ورا!!!

هامان برگشت طرفم و با دست بهم اشاره کرد و رو به من طوری که مخاطبش رادمان بود گفت:بیا نگفتم کار ایناست؟؟

رها داد زد:هوووو اینا اسم دارن!!!

رادمان:بله سرکار خانوم رها رستگار...

-اینا رو بیخی ،بیرون خوش میگذره؟

رادمان خیز برداشت که منو بگیره که رفتم پشت سر رها

رها:رادمان حرصت گرفته چرا میخوای رائیکا رو بزنی؟

رادمان:چی میگی بابا؟؟؟این اگر منو نزنه خِیلیه

با جسارت اومدم کنار رها:پَ چی؟ اگر به من جیغ بزنی ،دست میزنم!!!

رها محکم زد تو پیشونیش؛اوه اوه من که دوبارنگیری

دادم...

رادمان و هامان زدن زیر خنده...یعنی قهه قهه میزدن...

رادمان:باشه من بهت جیغ میزنم تو برام دست بزن...

این بار خودمم خندم گرفته بود...

رادمان:خیلی خوش گذشت،هامان بریم...

هامان:چی چیو بریم؟ من باید تکلیف خودم رو با این(اشاره کرد به من)مشخص کنم!!!

-خوب باشه پسر گلم،برو فردا بهت میگم تکلیفت از کجا تا کجاست!

romangram.com | @romangram_com