#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_76
عمه:نه بابا میرم عقب
+امکان نداره باید بیاین جلو...
بعد از حدود یک ربع کش مکش بین عمه و آتی عمه قبول کرد جلو بشینه ومن مجبور شدم بیام کنار این خره...اون پشت سر عمه و منم پشت سر آترین نشستم...اوه اوه به اصل قضه که خبر ندادم...
-الو،سلام چطوری عخشم
آترین میدونست با کی اینطوری حرف میزنم،اما هامان داشت با تعجب بهم نگاه میکرد .عمه هم که داشت فلسفه تغیرات تهران رو میگفت و کلا تو باغ نبود!!!
رادمان:سلام خانوم شر چه خبرا؟
-من کجا شرم؟سلامتی
رادی:نه تو اصلا شر نیستی فقط یکم طوفان و سونامی و زلزله و...
پریدم وسط حرفش:هووووو چه خبرته؟الان اگر بزارنت که میخوای تمام بلاهای طبیعی رو بهم ربط بدی
+اصلا میدونی تو یک بمب اتمی!!!
-پرو،بلاهای طبیعیت تموم شد رفتی سراغ انسانیا
+ماشالا ماشالا از نظر زبون به خودم رفتی،حالا چیکار داری؟
-اِ غرض از مرحمت این بود که بهت بگم بیا گلدیس خرید عیده واون کاری که گفتی واست انجام دادم
رادی با هیجانی که تو صداش بیداد میکردداد زد:یعنی رها هم هست؟
-یِس
این بار بلند تر داد زد:عاشقتم رائیکا
اینقدر بلند گفت که هامان شنید و برگشت سمتم
-این افتخارو بهت نمیدم خدافظ
+بای
از ماشین پیاده شدیم و آتی رفت که ماشین رو وارک کنه،اوف چقد شلوغه!داشتم واسه خودم غر غر میکردم که آتی اوند وپشت سرش ترلان هم پیداش شد
romangram.com | @romangram_com