#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_133


سرم رو به معنی تفهیم تکون دادم.مار؟! یا خود خدا! این دختره یک چیزیش میشه ها! من میخواستم با سوسک بترسونمش اونوقت این مار نگه میداره؟!رائیکا لحظه ای که میخواست بره تو اتاقم واسم یک چشمک زد و بعد از چند ثانیه با یک مار که دور گردنش بود اومد بیرون! تا دوباره چشم به ماره افتاد با عصبانیت زل زدم بهش! این دختره احمق با خودش نمیگه اگر این مار منو نیش میزد چی میشد؟!از اون چشمکی هم که زد ضایع بود که میخواسته تلافی در بیاره ! منو بگو دیروز چقدر منتظر جیغش موندم! از این حساب این دختره

کپ پسراس!

مامان: رائیکا جون نمیگی این مار نیشت بزنه عمه؟

دِ بیا مامان مارو! نمیگه هامانو نیش بزنه میگه خودت رو نیش بزنه....

رائیکا: نه آنی جون خیالم راحته، پولکی یک مار آبیه که زهر نداره!

با اینکه تا حدودی قانع شده بودم ولی هنوز از دستش کفری بودم! اگر من از ترس سکته میکردم چی؟! کم کم همه رفتن تو اتاقاشون تا بخوابن!منم این بار بعد از زیر ورو کردن اتاق و مطمئن شدن از امنیت حیوانی گرفتم خوابیدم...





رائیکا

با یک خمیازه بلند بیدار شدم! به محض اینکه یاد دیشب افتادم یک لبخند عریض اومد رو صورتم! ای روزگار! بعد شستن دست و صورتم تا به ساعت نگاه کردم محکم زدم تو پیشونیم! ای وای دانشگاه! بدو بدو یک مانتو سورمه ای با شلوار ومقنعه همرنگش پوشیدم...کیفم رو برداشتم و بعد برداشتن یک دفتر و چند تا خودکار زدم تو حال...

-سلام صبح بخیر

مامان:سلام، کجا به سلامتی؟!

-اون طرح دانشگاه رو که گفتم باید برم دانشگاه

+آها، شرت کم!!!

-خدافظ

سریع سوار ماشین شدم و راه افتادم، امروز کلاس نداشتیم و یک جورایی جلسه معرفه این طرح و اهدافش و این طور چیزا بود،ساعت هفت و نیم بود و تا هشت وقت داشتم، تا رسیدم سریع ماشینو یک گوشه پارک کردم و دویدم به سمت سالن کنفرانس.... خوب خوشبختانه از اونجایی که صدای هم همه میومد یعنی هنوز شروع نشده؛ درو باز کردم و با دیدن شیشتا دست که همزمان بالا رفت گرفتم باید کجا بشینم...به زور رفتم دقیقا وسطشون و بین رها و رومینا نشستم؛ کل جمعیت با ما هفتا تقریبا میشدیم بیست نفر! تقه ای به در سالن خورد و آقای جباری مدیر دانشگاه وارد شد، همه عین دبستانیا به احترامش بلند شدیم و بعد از شنیدن بفرمائیدش نشستیم وسکوت کردیم....

آقای جباری: خوب بیشترتون میدونید که چرا اینجایین، اما من دوباره یک توضیح کامل میدم تا همه متوجه شن! ببینید بچه ها از سر تا سر ایران ما بهترین دانشجوها رو جمع کردیم تا واسه این امتحان بزرگ که یک جور استعداد یابی هم محسوب میشه شرکت کنید! این امتحان یک آزمون تستی بزرگه و سرتاسر دنیا وجود داره، و البته اینو اضافه کنم که هر کی قبول بشه برای ادامه تحصیل به پاریس فرستاده میشه....

وای خدای من پاریس! شهری که عاشقشم! با بلند شدن دست یکی از بچه ها که علنا پرید وسط ذوق کردن من دست از فکر کردن کشیدم و به اون نگاه کردم....

کیادلیری: آقای جباری ببخشید.....این آزمون کی و چند نفر قبولی داره؟!

جباری:هفت اردیبهشت و دقیقا هفت نفر

اِ چه باحال دقیق روز تولد من!و دقیقتر به اندازه ما هفتا

دستم رو بلند کردم و سؤالی که ذهنم رو درگیر کرده بود پرسیدم: چرا اینقدر دیر زمانش مشخص شد؟! و این هفت نفر مال ایرانن یا کل جمعیت؟

romangram.com | @romangram_com