#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_11


با ورود استاد به كلاس همه ساكت شدند . بعد کلاس برگشتم خونه . کسی تو هال نبود منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین ... نه انگار واقعا کسی خونه نیست ... رفتم سر یخچال ، یه سیب برداشتم و همونطور که گاز می زدم برگشتم تو اتاقم و شروع کردم به مرور کردن درسای امروز ... جزوه های کلاس اولی رو که نبودم از پونه قرض گرفته بودم و داشتم یادداشت برداری می کردم و واسه خودم درس رو تکرار می کردم که نگام به یه دست خط ناآشنا میون برگه های خودم خورد ... برگه رو کشیدم بیرون .

- من : ای وای ... حتما از اون پسرس ... حالا چجوری بهش برسونم ؟ ببینم اسمی ازش رو برگه هست ؟ یه برگه هم نیست آخه ...

سه تا از برگه اشو جا گذاشته ... اَه ... حواسش کجا بوده ؟ ... آها ... پیداش کردم ... علی صالحی ، دانشجوی سال پنجم رشته ی پزشکی

- من : خب اصلا شاید خودش فردا بیاد سراغ برگه هاش ... ببینم تا فردا چی میشه ... تقصیر من نبوده که ...

حوصلم نمی کشید درس بخونم ، نشستم پای سیستم و روشنش کردم ... تا بخواد صفحه باز بشه رفتم تو فکر محمد ... محمد واقعا پسر آقایی بود ... امیدوار بودم تو این سه سالی که همدیگرو ندیدیم دیگه منو از یاد برده باشه ولی انگار حق با مائده بود ... اون هنوزم فکرش پیش منه ... اینجوری صدمه می بینه ... چون من واقعا نمی تونم مثل یه همسر اونو ببینم ... باید با دایی صحبت کنم .

صفحه باز شده بود ... بخشکی شانس ... چرا این دوباره هستش ؟ ول کن من که باهاش کاری ندارم ... پیام اومد ، بازش کردم ... وای خدا ... این چرا پیله کرده به من ؟

- سلام خوبید ؟ اون دفعه مشکلی پیش اومد که سریع رفتید ؟

- " من : نه انگار این آقا زیادی کنجکاوه .

- صدای درون : خوب جوابش و بده .

- تو دوباره از کجا پیدات شد ؟ ها ؟

- دلت برام تنگ شده بود مگه نه ؟

- اتفاقا اصلا ... خوشحال بودم نبودی .

- حرفت و نشنیده می گیرم ... جواب بنده خدا رو بده . "

جواب دادم : « سلام ... شما همیشه آنلاینید ؟ »

- خب نه ... چطور مگه ؟

- من : آخه هر وقت من بودم شما هم بودید ...

- ( شکلک خنده ) ... خب حتما اتفاقی بوده ... شما هم دانشجوی پزشکی هستید ، چه جالب ... چه سالی ؟

- دوم

- چه دانشگاهی درس می خونید ؟

romangram.com | @romangraam