#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_1


پشت این چشم ها ابر ها درگیرند و من کنار خنده هایت می مانم ...

در لحظه های عاشقی ...

***

کلید و انداختم و در خونه رو باز کردم . فکر کنم طبق معمول کسی خونه نباشه . مائده که مدرسه است کلاس تقویتی داره . مادرم هم که حتما خونه ی یکی از همسایه هاست . پدرم هم که مغازست . اومدم توی اتاق ... کیفم رو یه گوشه انداختم ... خیلی گشنمه ... صبحونه که نخوردم ، دیشب هم گرسنه خوابیدم ... رفتم توی آشپرخونه بلکه یه چیزی پیدا کنم و بخورم . در یخچال و باز کردم ... خداروشکر یکم از غذای دیشب مونده ... کتلت سیب زمینی رو با یه تیکه نون برداشتم و رفتم تو اتاق ... نشستم پشت سیستم ، با سر انگشت شست پام کیس و روشن کردم و یه لقمه از کتلت خوردم ... اممم ... خوشمزست ... هر چند الان سنگ هم میذاشتن جلوم می خوردم ... منتظر شدم صفحه بالا بیاد .

خب من راحله ام ، دانشجوی سال دوم پزشکی ... 21 سالمه ... تو یه خانواده ی متوسط زندگی می کنم . با مادر و پدر و خواهر کوچکترم ... با خواهرم 4 سال اختلاف سنی داریم ... اونم تجربی می خونه و دوست داره پزشک مغز و اعصاب بشه . وضع مالیمون متوسطه ... خداروشکر هر چی نیاز داشتیم برامون مهیا بوده . حالا می گم هر چی نه اینکه هر روز یه چیزی بخوایم ... چیزی که واقعا نیاز داشتیم و می دونستیم مادر و پدرمون توانایی تهیه ی اونو دارند . دانشگاه اصفهان درس می خونم . سال دوم تونستم پزشکی دولتی شهر خودمونو بیارم با یه رتبه ی سه رقمی ... خداییش هم لیاقتشو داشتم ... کم نذاشته بودم .

خب حالا اگه این صفحه باز شد ، چقدر سرعت پایینه ... آهان بالاخره اومد ... اسم و پسووردمو می زنم و وارد انجمن می شم ... اوه چقدر پیام دارم ... 10 تا پیام ...خب نزدیک دو هفته ای میشه که سر نزدم . تو یه انجمن عضوم ... نزدیک 4 سالی میشه ... واسه سرگرمی بد نیست .

خب یه سری هاش که تبلیغه هیچی ... می مونه 3 تاش ... یکی اش از دوستم سحره ، بازش می کنم نوشته : " سلام راحله ... کجایی ؟ چرا پیدات نیست ؟ دلم برات یه ذره شده ... "

سحر دختر خیلی خوبیه جوابشو می فرستم : " سلام آبجی خوبی ؟ هیچی درگیر درس و دانشگاهم ... دل منم برات تنگ شده خواهری ... "

پیام بعدی هم یکی از این افراد مزاحم بود که میان الکی چرت و پرت میگن ... پیام آخرم پیام دوستی بود ... اینکه پیام میدن شما رو جزو لیست دوستام کردم . پیام رو باز می کنم : " سلام ببخشید که بدون اجازتون شما رو به لیست دوستام اضافه کردم ، خوشحال میشم دوستی مثل شما داشته باشم . "

اوه ... چقدر لفظ قلم ... واقعا خوشمان آمد ...

وایسا ببینم طرف کیه ...

چـــی ؟ Male ؟ عمرا ... خب چی کار کنم ... من اینجوریم دیگه ... خوشم نمیاد با پسر جماعت اونم از نوع غریبش هم کلام شم ... تو یه خانواده ای بزرگ شدم که نه زیاد محدودیم و نه آزاد آزاد ... پدرم میوه فروشی داره و مادرم خانه داره ... خب دنیای مجازی هم فرقی با دنیای واقعی نداره که ...

اوه اوه ... طرف آنلاینه ... منم دو ساعت تو پروفش دارم پرسه می زنم ... راجبم چه فکری می کنه خدا داند ... ما که 2 ساعته تو پروفشیم بزار یه سری اطلاعات کسب کنیم ( البته فقط از سر کنجکاویه ها )

« علی ... 25 ساله ... دانشجوی رشته ی پزشکی ... محل سکونت اصفهان ( طرف همشهریمونه ) »

ای وای شد آنچه نباید میشد ... طرف پیام داد ... پیام رو باز می کنم :

" سلام ، خوبید ؟ "

" - من : چی کار کنم ؟

- صدای درون : خب جوابشو بده !

- چی میگی تو ... درست نیست ...

romangram.com | @romangraam