#کنت_دراکولا_پارت_2

شغل من در خرید و فروش خانه برای دیگران است.

افرادی که برای خرید خانه به من مراجعه می کردند افرادی معمولی بودند.آن ها نه خیلی فقیر و نه خیلی غنی بودند.

یک روز صبح که از سر کار برگشته بودم، در صندوق پستی را باز کردم و متعجب شدم؛ چون خیلی وقت بود، کسی برایم هیچ نامه ای ارسال نکرده بود.

پشت نامه نوشته بود از بیستیتز ترانسیلوانیا از آلمان.

وقتی نامه را باز کردم؛ یک فرد به نام کنت دراکولا، برای خرید خانه در لندن از من درخواست کمک کرده بود و من هم درخواست او را پذیرفتم.از این متعجب شده بودم که چگونه یک کنت از من کمک می خواهد.

پس از آن که برای او یک خانه مناسب پیدا کردم؛ او از من خواست تا، مدارک و کاغذ های مربوط به مالکیت خانه را برای او به ترانسیلوانیا ببرم و چند روزی هم میهمان او باشم؛ اما از این کار او اصلا خوشم نیامد، چون او خودش باید برای دریافت مدارک مالکیت خانه به لندن می آمد.

من می خواستم در پاییز با نامزدم مینا ازدواج کنم؛ پس باید زود از سفر بر می گشتم؛ در همین حال که در شک و تردید بودم.

مینا گفت:کنت خیلی ثروتمند است و اگر به او کمک کنی، نه تنها شاید به تو پول خوبی بدهد؛ بلکه ممکن است در آینده کار های بیشتری به تو بدهد.

پس هر چه زود تر به راه افتادم.

پس از دو روز به بیستریتز رسیدم.

ترانسیلوانیا کشوری کوچک ،زیبا و بسیار شگفت انگیز بود.

خانه ی کنت از تمام مکان های شهر دیده می شد.

تصویری از قلعه دراکولا « هتل ترانسیلوانیا »

باید شش ساعت برای درشکه منتظر می ماند؛ تا از قلعه برگردد و دوباره من را بالا ببرد؛ پس از فرصت استفاده کردم و به قهوه خانه میهمان سرایی در همان نزدیکی رفتم.

در را باز کردم و به علت صدای در، همه به من خوش آمد گفتند و بعد به زمزمه و حرف های خود و خنده هایشان ادامه دادند.

فضای گرم قهوه خانه آن را صمیمانه تر کرده بود.

کنار یک مرد نشستم و یک فنجان قهوه تازه سفارش دادم.

romangram.com | @romangram_com