#کما_پارت_9
بابا و عمه تمام بیمارستان ها ، کلانتری ها و حتی پزشکی قانونی هم رفتن ولی هیچ نتیجه ای نگرفتن ، حالا ساعت 11 شب بود چند ساعتی از تصادف من می گذشت و هنوز کسی از این موضوع خبر نداشت...
شب ترجیح دادم کنار جسمم باشم ، کنار جسمم نشستم ، به صورتم خیره شدم ... همیشه دوست داشتم خودمو از روبرو ببینم حالا که به این خواستم رسیدم پشیمونم ... دیشب این موقع یکی بهم می گفت فرداشب فلان جایی بهش فحش می کشیدم و اصلا باورم نمی شد به راستی که انسان از حتی از لحظه ای بعد رو خبر نداره ... خدایا حداقل جسممو به خانوادم برسون تا از نگرانی در بیان آخه بی خبری بد دردیه...
یه دفه یه نوری ازدور به چشمم خورد و عجیب اینکه بر عکس همیشه چشمم عکس العمل نشون نداد و من با چشمای باز به نور خیره شدم ... نور که نزدیکتر شد وانت آبی رنگی که معلوم بود قدیمیه رو تشخیص دادم ...
امیدوار شدمو سر جام وایسادم و دستامو تکون دادم و داد زدم :
وایسا ، وایساااااااااااااااا
ولی وانت بی تو جه به من رد شد و رفت ... عین لاستیکی که پنچر شده باشه بادم خالی شد و دستام اومد پایین ...
برگشتم که دوباره بشینم کنار جسم تنهای خودم که یه دفه دیدم وانت داره دنده عقب میاد وقتی به من نزدیک شد ترمز زد ، یه مردی که معلوم بود شهرستانیه پیاده شد و اومد سمت جسمم ... وایساد و بهم زل زد ... نفس عمیقی کشید که باعث شد بخار توی هوا تشکیل بشه ... زیر لب گفت :
دختر بیچاره معلوم نیست زندس یا مرده ولی در هر صورت باید خانوادش نگران شده باشن ...
دستی به صورتش کشید ، مستاصل شده بود ، بنده خدا نمی دونست چجوری منو بزاره توی ماشین ، یه پتو از عقب وانت آورد و پهن کرد روی زمین ، گوشه ی چادرمو گرفت و کشید و جسمم چرخی خورد و روی پتو افتاد ، مرده دو سر پتو رو گرفت و بلند کرد و منو انداخت عقب وانت ...
برانکارد حامل جسم من توی راهروی بیمارستان توسط پرستار و اون مرده نمی دونم داشت به کجا برده می شد ، به یه دری رسیدن پرستاره رو به مرده گفت :
شما بشینید روی صندلی بطفا و منتظر باشید ...
بله چشم...
اون درو که باز کردن منم رفتم داخل ، پرستارا چادرمو در آوردن ، یکی از پرستارا به اون یکی گفت :
ببین چه پالتوی شیکی هم تنشه ، هیکل قشنگیم داره موندم چرا دیگه چادر سرش کرده ؟
به خاطر همین اندام قشنگش...
کیف کردم از جوابش ...
پالتو و مقنعمو در آوردن ، صورتمو شستشو دادن دوباره پرستار اولیه گفت :
ااااااااااااااااه ببین چه پوست صافی داره ، با اینکه آرایش نداره ولی خوشگله...
خالصه همه ی لباسامو در آوردن و لباس فرم بیمارستان تنم کردن ، یه روسری همرنگ لباسه سرم کردن ... ولی از موهام بیرون موند ااااااااااااه چرا همشو نکردن داخل روسری ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
پرستار دومیه اومد همه ی موهامو داخل روسریم کرد و یقمم برام پوشوند ، پرستار اولیه اعتراض کرد :
ااااااااااااا حیف این موهای قشنگ نیست همشو بردی داخل روسری ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
دختری که چادر می پوشه و آرایش نداره و حتی اگر دقت کنی متوجه می شی ابروهاشم برنداشته یعنی دوست نداره در هر حالتی نامحرم عضوی از بدنشو ببینه...
romangram.com | @romangram_com