#کما_پارت_50
حنانه هر پسری تا حالا خواسته بهت یه جوری پا بده تو پاهاشو قلم کردی ...
همیشه در برخورد با پسرا جدی و سرد بودم ... واااااااااااای خدای من این آدم دین و ایمون نداره ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
چون باهاش لاس نزدم بد شدم ؟ خراب شدم ؟ هرزه شدم ؟
می سپارمش به خدا تا هر جور صلاحشه جوابشو بده ... همین!
بابا وارد اتاق شد ، مرد پشت میز رو به بابا گفت :
سلام جناب شکیبا
سلام جناب
بفرمایید بنشینید
بابا که نشست مرده ر به فاطی کثیف گفت :
شما می تونید برید فقط فعلا از شهر خارج نشید ...
فاطی در حالی که بلند می شد گفت :
چشم فعلا خدانگهدار
بعد هم بیرون رفت .
مرده رو به بابا گفت :
راستش ما از شما خواستیم که به اینجا تشریف بیارید تا به ما کمک کنید ، ما کاملا گیج شدیم ... یه عده از اطرافیان دختر خانم شما می گن ایشون خیلی خوب بودن و هیچ مشکلی نداشتن و یک عده هم عقیده دارند ایشون اصلا آدم درستی نبودن و ما رو پاک گیج کردن ...
بابا اخمش توی هم رفت و در افکارش غرق شد ...
یک دفه با صدای یه نفر همه توجهشون جلب شد :
علیرضا تویی ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
بابا از جاش بلند شد و رو به مردی که کاملا جا افتاده بود لبخندی زد و گفت :
به به ببین کی اینجاست ! امیر خودمون ...
romangram.com | @romangram_com