#کما_پارت_23
اون شب من توی خونه بودم از صبح هر چی به موبایلش زنگ می زدم جواب نمی داد ، گوشی خونه رو هم بر نمی داشت ... دیگه آخرش طاقت نیووردم و لباس پوشیدم و رفتم دم خونش هر چی زنگ آیفونو زدم کسی جواب نداد ... کلید خونشو بهم داده بود آخه ما همدیگرو خیـــــــــلی دوست داشتیم ... بعد وارد که شدم یهو دیدم توی همون وضعیتی که خودتون می دونید وسط پذیرایی افتاده …
عین سگ داره دروغ می گه حرفاشو باور نکنید این یه زنه شیـــــــــاد و رذله که می خواد شماها رو گمراه کنه ...
برگشتم یه پسره که معلوم بود عصبانیه این حرفا رو داد می زد ، با دهن باز خیره نگاش کردم که چشمش به من افتاد زیر لب گفت :
این که مامور نیست پس اینجا چی کار می کنه ؟؟؟؟؟
در کمال تعجب سروانه نفس عمیقی کشید و گفت :
مطمئنید همینا بود خانم پناهی ؟
بله سرکار
خیلی خب پس تا اطلاع ثانوی از تهران خارج نشید ...
چشم ..
می تونید تشریف ببرید
خداحافظ
خدانگهدار
واااااااااااااا حنجره این پسره پاره شد اینا چرا اهمیت ندادن ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
برگشتم سمت پسره ، سرشو انداخت پایین و زیر لب گفت :
بازم حواسم نبود که من یه روحم ...
وای باورش سخته یعنی ...!!!!!!!!!!!!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
منم عقیده دارم اون دختر یه آدم پستیه که میخواد همه رو فریب بده ، با اینکه از جریان اصلی خبر ندارم ولی دروغ از چشمای اون دختر کاملا مشخصه ...
پسره سرشو بلند کرد ، مبهوت شده بود ، یه کمی به خودش اومد و متعجب گفت :
تو منو می بینی ؟
آره
چجوری ؟
romangram.com | @romangram_com